پرسشهاي
بنيادي روياروي فمينيستها
اولريكه
گرامان
ترجمه: پريسا رضايي
اشاره:
كريستينا
ترومر-رور متولد سال 1936 و استاد رشتة علوم
تربيتي در دانشگاه برلين است. او از كارشناسان
پژوهشهاي مسائل مربوط به فمينيسم به شمار ميرود.
آنچه در پي ميآيد گفت و گوئي با اين پژوهشگر
مسائل زنان است.
اين
گفتگو هرچند فشرده و گزيده مينمايد، اما به
پرسشها و نكات بسيار عميق و هوشمندانهاي
پرداخته است، پرسشها و اشاراتي كه نشان از
برخورد با مسائل زنان از گونه اي ديگر و پخته
تر دارد، پرسشهايي همانند:
چرا
فمينيسم به صورتي واحد وجود ندارد و از سرچشمهاي
يكسان آب نميخورد چرا جنبشهاي فمينيستي
همواره هويت خود را مخالفت خواني بازيافتهاند
(ضد نژاد پرستي، ضد سرمايه داري، ضد
پدرسالاريو ...)، آيا زنان ميتوانند به صرف
اين كه زن هستند تمايندگي ديگر زنان را برعهده
گيرند؟ آيا اصولاً مقولة واحدي به نام زن يا
هويتي فراگير براي همه زنان وجود خارجي دارد؟
و ...
اين
گفتگو حتي اگر پاسخ هاي قانع كننده، به اين
پرسشها نداشته باشد، دست كم باب انديشههاي
جديد را بر دوستداران مسائل زنان ميگشايد.
˜
چند سال پيش شما در اين زمينه صحبت
كرديد كه سرمايهداري در حال حاضر، يعني
پساز سال 1989، وارد مرحلهاي تمامتخواهانه
شده است.
™
اصطلاح «سرمايه داري تمامت خواهانه»
ساخته من نيست، بلكه عده ديگري از
جملهرامونه (1) آن را به كار بردهاند.
منظور از اين اصطلاح اين است كه
سرمايه داري اين روزها به هركنجي
نفوذ كرده است، زندگينامه هيچ فردي
را بيتأثير نميگذارد و هيچ حوزهاي از
اجتماع وسياست وجود ندارد كه از منطقها
و انگيزههاي سرمايه داري عاري باشد.
هنگامي كه واژهتمامت خواهانه را در
اين معنا به كار ميبريم، معنا و مفهوم
آن تنها ميتواند استعاري باشد، زيراواژه
تمامتطلبي به معناي امري بسيار ويژه
است و به حاكميت تمامتطلبانه كشوري
برميگردد كهبه شكل نظامي تروريستي
درآمده است; براي نمونه ميتوان
حكومت ناسيونالسوسياليستها را نام برد.
در چنين حكومتي اكثريت ملت نه فقط
وادار به سكوت ميشود، بلكهبا اهداف و
عمليات جنايتكارانه نيز همسو ميگردد. به
اين ترتيب، جدايي ميان حكومتگران
وحكومتشوندگان از ميان ميرود. حكومت
ناسيونال سوسياليست تا حدود زيادي به
اين امردست يافته بود. هنگامي كه واژههاي
«تماميتخواهي» و «تماميتخواهانه» را به
همه پديدههايينسبت ميدهيم كه در
نگاه نخست مشابه به نظر ميرسند، اين
اصطلاح حكومتي را پيشپاافتاده
وغيرسياسي ميسازيم. هرچند در كشورهايي
كه در حال حاضر رسماً دموكراتيك به
شمارميروند، پديدههاي تمامتخواهانه
نيز وجود دارد، اما بايد ميان حكومت تمامتطلبانه
و نظاميكه بر پايه اصول و قوانين
دموكراتيك پيريزي شده است و در آن،
آزادي و حقوق بشر دست كم روي كاغذ وجود
خارجي دارد، تفاوت قائل شد.
˜
البته در ميان شهروندان آلمان فدرال
موافقتي گسترده با سرمايه داري وجود
دارد.
™
پرسش اين است كه موافقت با چه چيزي؟
تسلط بازارهاي اقتصادي بر سياست به يك«حكومت
جا به جا شده» منجر ميشود كه مركز آن ديگر
دولت ملي نيست. اين روندي جهاني استكه
با ظهور آن، دولت ملي، سلب قدرتي
روزافزون را تجربه ميكند و عمليات
سياسي مردم نيزآشكارا از تأثيرگذاري
ضعيفتري برخوردار ميشود.
˜
آيا اين بدان معناست كه ديگر دشمني
عيني و مرئي ديده نميشود؟
™
بله، مكان اين دشمن را آن گونه كه
برشت ميگويد، نميتوان با نشاني و
شماره تلفنشمشخص كرد. همين باعث كاهش
شور و هيجانها ميشود.
˜
در اين حالت يك
جنبش مخالف چه پايگاهي را ميتواند به
خود اختصاص دهد؟
™
بستگي به آن دارد كه جامعهاي را كه
در آن زندگي ميكنيم چگونه تعريف
كنيم. اگر از«سرمايهداري تمامتخواهانه»
سخن ميگوييم، همزمان اين را بيان ميكنيم
كه ديگر جايي برايرويكردهاي انتقادي
مخالف باقي نميماند. اما، ما - به رغم
همه محدوديتها و نااميديها - دردموكراسي
زندگي ميكنيم كه بزرگترين ارزش آن
در اين است كه آگاهي افراد از بيعدالتي
به شكلي آشكاراميتواند گوش شنوايي
بيابد. درست است كه عدهاي ميگويند
مردم ميتوانند اين آگاهي خود راتا آنجا
كه ميخواهند به زبان بياورند، اما
فايدهاي از آن حاصل نميشود. اما من
با اين نظر موافقنيستم. به نظر من بسط
آگاهي افراد از بيعدالتيها و قاعدهبندي
و تدوين آن، تنها امكان موجودبراي
دگرگوني است. دموكراسي همواره به علت
كاهش دموكراسي دچار شكست ميشود
وهمچنين از طرف انسانهايي كه در جرگه
اين دموكراسي اندك هستند، شكست ميخورد.
علتاين امر چيست كه تجربيات افراد از
بيعدالتيها به ندرت به بيان ميآيد
يا درك نميشود - آيااين به خاطر وجود
افرادي نيست كه حوصله، شجاعت،
تعهدپذيري و قدرت الهام اندكي
دارند؟بيشك چنين است.
روندهاي
اجتماعي و دلايل مربوط به اينكه چرا
افراد توان داوري خود را چنان ضعيف شكلميدهند،
اينكه چرا به يك انديشه شخصي و به
آنچه با واژه زيباي «بلوغ» آن را ميخوانيم،
دستنمييابند، براي من جالبند.
˜
آيا بلوغ موضوعي نيست كه فمينيستها
با آن بسيار سروكار دارند؟
™
بله، طبيعتاً همين طور است. اما جنبشهاي
سياسي همواره در يك سطح نميمانند
وهمواره نيز با همان شدت و شور و عصيان
سابق عمل نميكنند. اين امر دلايل
بيولوژيكينيز دارد - مردم رو به
سالخوردگي ميروند. و نسل بعدي گاه
دلايل قانعكنندهاي براي تفاوتقائل
شدن ميان خود و نسل پيش از خود دارد. من
واژه «نخستينها» را كه اصطلاحي اساسي
درانديشه سياسي هانا آرنت است، بسيار
حائز اهميت تلقي ميكنم. آناني كه
براي نخستين بارتصورات خود را از
دگرگوني سياسي تدوين ميكنند،
اميدوارتر، مبارزهطلبتر و فعالتر از
كسانيهستند كه در مرحله دوم، پنجم و
سي و هفتم دست به اين كار ميزنند.
˜
آيا فمينيسم جنبشي در خفاست؟
™
بله. جنبش، جنبش است و سكون و ركود در
آن جايي ندارد. جنبشها نيز فراز و نشيبها
وفرسايشهاي خاص خود را دارند. اما نبايد
فراموش كرد كه از دهه شصت و هفتاد - در
جمهوريفدرال آلمان و در غرب - تغييرات
بسياري رخ داده است. بسياري از آزاديها،
سي سال پيشغيرقابل تصور بودند. از اين
رو، بسياري از جوانان اين روزها احساس
ميكنند، دست كم از ديدروابط ميان دو جنس،
همه امكانات را در اختيار دارند.
˜
معناي فمينيسم از نظر جوانان چيست؟
™
من با زنان جوان، بويژه زنان زير سي
سال بسيار سروكار دارم. بسياري از آنان
معتقدند كهجامعه به حقوق مساوي دست
يافته است. آنان در مدرسه و دانشگاه
به ندرت با تبعيضهاييمواجه ميشوند
و در زندگي خصوصيشان نيز ظاهراً جنجالهاي
چندان وسيعي ديده نميشود.در جديدترين
پژوهش شل (2) براي نخستين بار مشخص شد
كه ديگر در برنامههاي زندگي وتصورات
مربوط به چشماندازهاي شغلي و شخصي
تفاوتي ميان پسران و دختران ديده نميشود.دختران
نيز درست مانند پسران خواهان كارآموزيهاي
شغلي معقولانه و شغلي با كيفيت بالا
ومادامالعمر هستند. پسران نيز مانند
دختران اظهار ميكنند كه خانواده و
فرزندان براي آنان حائزاهميتاند. اين
نتيجه را به راحتي نميتوان ناديده
گرفت، حتي اگر ادامه مسير زندگي در
آلمان اينامر را نشان دهد كه اوضاع با
اين تساوي حقوق پيش نخواهد رفت. در
نتايج اين همهپرسيهاموفقيتهاي
جنبشهاي زنان، بويژه در زمينه تساوي
در حوزههاي آموزشي نيز خود رامينماياند.
هرچند در ميان جوانان خارجي، تفاوتگذاريهايي
ميان دو جنس ديده ميشود. البته زنان
جوان، در اغلب موارد مسائل مربوط به
فمينيسم را گونهاي تبعيض در حق خود
تلقي وآن را سرسختانه رد ميكنند. در هر
حال، آنان به نظريههاي جديدتر مربوط
به دهه نود كه به تغييرساختاري مقوله
جنسيت ميپردازد، علاقه دارند. اين
مسأله عده بسياري را به شور و شوقميآورد،
اما با اين هدف كه مسأله جنسيت دست كم
در آيندهاي قابل رؤيت به كل برچيده
شود.
˜
تساوي در شغل و خانواده حائز اهميت به
سزايي است. اما در نظريه فمينيستي
مسائلمربوط به دموكراسي نيز مطرح ميشود.
™
البته اين حرف صحيح است. حوزه پرسشهاي
مطرح در پژوهش فوقالذكر حوزهمحدودي
بود. براي نمونه در آن پرسيده شده بود:
«آينده خود را چگونه ترسيم ميكني؟»
ونيامده بود: «آينده جامعه را چگونه
ترسيم ميكني؟» از نظر فمينيسم دهه
هفتاد و هشتاد مسائلاصولي سياسي مطرح
بود. البته هرگز اين مسائل براي همه
مطرح نميشد. «جنبش زنان» يا «فمينيسم»
به شكل واحد وجود دارد. اين تصور كه
جنبش زنان بايد از يك منبع واحد سرچشمهگيرد
و همه بايد تصورات و اهداف مشابهي
داشته باشند، همواره تصور پوچي بوده
است و ازدهه نود به اين سو، پوچتر نيز
شده است.
˜
به چه علت؟
™
از جمله به خاطر نتايج دگرگونيهاي
اجتماعي و تقابل با زناني كه به زباني
يكسان سخنميگويند اما به گونه ديگري
ميانديشند. اطمينان خاطر يا اعتماد ظاهري
جنبش قديمي غربمبني بر اينكه «ما ميدانيم
چه چيز درست است» بايد رخت برميبست.
پيش از اين دوران،شديدترين تقابلات
نيز رخ داده بود، براي نمونه در پايان
دهه هشتاد با مهاجران، زنان اهل بهاصطلاح
جهان سوم، زنان يهودي يا زنان آلماني
سياهپوست كه چيزي جز زنان آلماني
نبودند، امابه نحوي با آنها رفتار ميشد
كه گويي به كشور ديگري تعلق دارند. در
اين مبارزات بود كه آن بهاصطلاح
درگيريهاي سياست جهاني در مقياس كوچك
خود را مينماياند. رويكردهاي شخصيبايد
نسبيت مييافت و سياست تعيين هويت
بايد به كل مورد نقد قرار ميگرفت.
˜
اين جدل بدون اينكه حل شده باشد،
برطرف شده است. در اواسط دهه نود در
هانفر هنوز كنفرانسي يافت ميشد كه در
آن اعضاي شوراي زنان آلمان درباره
حزب زنان و حتي ابتكاراتمربوط به
زنان مهاجر با يكديگر بحث و تبادل نظر ميكردند.
در اين كنفرانس در اين باره بحثميشد
كه هر زني مناسبات متفاوت متعددي را
از خود نشان ميدهد، حتي اگر با معيار«سفيدپوست
- غربي - از قشر متوسط» منطبق باشد. اين
روزها اين موضوع ديگر به ندرت موردبحث
عموم است.
™
بله، اما آنچه در معرض عموم رخ نميدهد،
همچنان به شكل يك پرسش باقي ميماند.هرچه
بيشتر روشن ميشد كه در اين كشور تا چه
حد فقر به شكل عيني وجود دارد، كليشه
ساده «زن سفيدپوست غربي» و به اين
ترتيب اتهام فرهنگ استيلايي كه بر
همه چيز مسلط ميشود وتصورات فرهنگي
امپرياليستي خود را به جهان صادر ميكند،
كمتر دوام ميآورد. اين امر در غربپيش
از تغييرات شديد اجتماعي چندان روشن و
شفاف نبود. سرمايهداري جنبه لطيف خود
را بهنمايش ميگذاشت و از زمان رخ
دادن اين تغييرات، جنبه بيترحم خود
را به نمايش ميگذارد.
˜
شما بارها اين انتقاد را به زبان آوردهايد
كه فرهنگ فمينيستي، بويژه پيش از
تحولاتاجتماعي، با تقسيم كار خود را
شريك نشان داده است و در درجه اول
خود را «ضد» Anti
تعريف كرده است - ضدنژادپرستي،
ضدسرمايهداري، ضدپدرسالاري....
™
جنبش فمينيستي خود را پيشقراول تلقي ميكند.
اكنون ميتوان پرسيد كه اين امر اصلا
بهچه علت قابل انتقاد است. آيا ضروري
نيست كه جنبشهاي مخالف خود را نه
بخشي از جامعهاكثريت، بلكه امري
متفاوت، «خارج ايستاده» يا «پيشرو»
بدانند؟ من از اين رو از اين انتقاد ميكنمكه
در اين ادعاي پيشرو بودن، گستاخي نهفته
است كه از حد واقعيت فراتر ميرود يا آن
را از ديدهمياندازد. علاوه بر آن، بايد
گفت كه يك «ضد»، همواره الگوهاي
رفتاري واكنشي را با خود بههمراه ميآورد:
«حالا كه اينها اين را ميگويند، پس ما
هم درست برعكسش را ميگوييم.» اينتبادل
رأي با اكثريتي كه دشمن تلقي ميشود،
آزادي انديشه و استقلال رأي را چندان
ترويجنميدهد.
˜
من به چشم خود ديدهام كه زنان
غيريهودي آلماني ناگهان زنان يهودي
را در بغل ميگيرندو ميگويند: «من مثل
تو هستم.» هرچند اين ادعا صحيح نيست،
اما آيا به رغم آن، آرزويجنايتكار
نبودن، ارتباطي با آرمانشهر ندارد؟
™
پايه و اساس چنين آرزويي، يك جهانبيني
كودكانه بر اين مبناست كه: «من كوچك،
مقدسو پاك هستم. من با اشرار همپا نميشوم.»
دروغ در بطن اين ادعا نهفته است. براي
نمونه در آلمانچه كسي بايد به موضوع
جنايتكاران و همدستانشان رسيدگي كند؟
تجزيه و تحليل جناياتسياسي برعهده چه
كسي است؟ آيا زنان بايد نمايندگي زنان
را برعهده گيرند، زيرا زن هستند؟
آياقربانيان بايد اين كار را انجام
دهند؟ اگر خودمان را از مشغوليت با اين
جنايتكاران كثيف دور نگهداريم، براستي
به چه كسي خدمت كردهايم؟ چه كسي
قرار است به بررسي شخصيت افراديمانند
آيشمن، هوس يا لني ريفناشتال يا
همچنين تراودل يونگه، خانم منشي سابق
هيتلر، اينمردان و زنان علناً جنايتكار
و به اصطلاح همپايان بپردازد؟
نه
فقط دانشمندان زن آلماني، بلكه در كل
همه آلمانيها بايد در اين زمينه به
تبادل نظربپردازند و از آن درس عبرت
گيرند و آن هم به طريقي كه هر نسلي
اين كار را از نو آغاز كند. گريز بهسوي
نقش قرباني، از اين موضوع نامطبوع
نشأت ميگيرد. و آيا اين به معناي ملي
ساختن تاريخاست كه از زنان آلمان
بخواهيم به بررسي و رويارويي با شخصيت
جنايتكاران آلماني بپردازند؟ ويا شايد -
همانگونه كه برخي معتقدند - در مرحلهاي
قرار داريم كه در آن، مسأله غيرملي
شدنموضوع يهوديسوزي در شرف تحقق
است و يهودي سوزي به ديده يك «معضل
بشري» ديدهميشود نه معضلي ميان
آلمانيها و يهوديان؟ منظورم اين است
كه اگر بسيار زود ادعاي اينغيرملي شدن
را داشته باشيم، بارديگر اين امكان
فراهم ميشود كه بگوييم «ديگران هم
بايد كاريبكنند.»
˜
بحث درباره جنايتكاران زن، با كتاب
آنگليكا ابينگهاوس (3) ظاهراً پايانيافته
تلقيميشود. در اين ميان، كتابهايي
مانند كتاب گودرون شوارتس درباره زنان
در خانوادههاي اساس (4) مورد توجه قرار
نگرفته است.
™
من تصور نميكنم كه كارهاي
گودرون شوارتس مورد بيتوجهي قرار
گرفته باشد. من در كارخودم متوجه اين
نكته شدهام كه مسأله جنايتكاري يا
همدستي در جنايت از سوي زنان «عادي»
همچنان تا حدودي توجهبرانگيز است.
بسياري از زنان درست در همين موارد
علاقه بسياري بهفراگيري و آموزش از
خود نشان ميدهند. براي نمونه نمايشگاه
يهوديسوزي چنان مملو ازجمعيت بود كه
گاه به سختي ميشد موارد به نمايش
گذاشته شده را ديد. در آنجا زنان بسياريحضور
داشتند و حتي تعداد زنان جوان نيز بيشتر
از زنان مسن بود. چه كسي ميتواند ادعا
كند كه «زنان علاقهاي ندارند؟»
˜
آيا اين زنان هنوز هم خود را يك جنبش
ميدانند؟
™
اغلب زناني كه من در برنامههاي
عمومي با آنها ملاقات ميكنم مايل
نيستند «مسأله زنان» پتخصصي شود. آنان
مايلند انسان، شهروند و همعصر قلمداد شوند
و اجازه وارد شدن
به مقولاتتخصصي را نميدهند. به نظر من
اين روندي منفي نيست.
˜
آيا همبستگي زنان هنوز هم امري ممكن
است؟
™
اغلب ادعا ميشود كه رد هويتي به نام
هويت «زن» به گسستن همبستگيها منجر
ميشود.اين وضع از آنجا ناشي ميشود كه
پيششرط همبستگي، وحدت است يعني ايجاد
گروههايبشري واحد و «يكدست» كه به
خاطر اهداف مشترك، اوضاع اجتماعي
مشترك و شرايط زندگيمشابه گردهم آمدهاند.
اما لحظه تولد همبستگي، تشابه نيست،
بلكه تفاوت است. چالشها دراغلب موارد
تازه زماني پديد ميآيند كه در قبال
انسانهايي تعهدپذير باشيم كه تجربيات
وكاركردهاي ديگري جز ما دارند.
˜
و رويكرد به مقوله زن اجباراً بدان
معنا نيست كه من براي نمونه با زناني
احساسهمبستگي نمايم كه براي من
لباس توليد ميكنند.
™
اين نشان ميدهد كه واحدي به نام «زن»
يك مقوله ظاهري است. اين واحد هرگز
وجودخارجي نداشته است و همبسگي جهاني
نيز در همه موارد يك همبستگي شفاهي و نه
عمليبوده است. اين توهمي بيش نيست
كه زنان بخواهند با سازش در رويكردها و
عقايد به منافعواحدي بپردازند.
˜
آيا امري ويژه و خاص وجود ندارد كه
بتوان آن را از نظرگاهي زنانه ادا كرد؟
™
چرا. بديهي است كه تجربياتي از بيعدالتي
وجود دارد كه خاص زنان است، براي
نمونهخشونت جنسي عليه زنان. اما اين
به آنچه به اصطلاح هويت ناميده ميشود
چه ارتباطي دارد؟جز امور بيولوژيكي چه
اشتراكي در اين زمينه ميان زنان وجود
دارد؟ تجربيات مشترك بويژه دراستناد به
تاريخ تظلمها در حق زنان وجود دارد. اما
اگر اين تاريخچه را پيوسته از نو زنده
كنيم،فقط اشاره به آنچه پدرسالاري،
زماني كه هنوز اعمال ميشد، ابداع
نموده و به معرض اجراگذاشته است،
تكرار ميشود.
˜
آيا اين امر، اين فايده را به دنبال
ندارد كه ببينيم زنان در كجا قرباني
شدهاند؟
™
چرا، اما ديدگاه قرباني شدن، گونهاي
درمانگري براي مشكلات را نيز به همراه
آورده است.هرچند اين امر ميتواند براي
برخي افراد ياريبخش باشد، اما در اكثر
موارد به عنوانپسزمينهاي سياسي،
نامناسب است. اين درمانگري به آنجا ميانجامد
كه انسان در فضايمشكلات شخصي خودش
حركت كند. انسان ميتواند تمام عمر خود
را به آن مشغول باشدكه پيوسته در حول
محور خود بچرخد و نگراني نسبت به جهان
را به ديگران بسپارد و از ياد ببرد.
˜
آيا ما براي گام نهادن به فراتر از
تاريخ خود و رجوع به چيزهايي در خارج
از وجودفرديمان به اخلاق نياز داريم؟
™
اخلاق در صورتي كه تصميمگيري پيگيري
ميان نيك و شر قلمداد شود، مسألهاي
اساسيبراي انسان در تمام جوامع و
پرسشي اساسي به طور كلي در حيات
انساني است.
˜
آيا اين واژه بسيار سرزنشآميز نيست؟
™
اين نميتواند بر من تأثيري بگذارد.
بسياري چيزها سرزنشآميز اما لازم است.
براي اينكهبارديگر به مسأله جنايتكاري
برگرديم، بايد بگويم كه موضوع بر سر آن
است كه شرايط وشيوههاي اجرايي جنايت
عليه بشر درك شود تا ديگر تكرار نگردد و
تصميمهاي متفاوتي اتخاذشود.
˜
آيا آرمانشهر ميتواند براي انتقادي
اساسي از سرمايهداري مفيد باشد؟
™
من جزو دوستداران اصطلاح آرمانشهر نيستم.
خود همين كلمه بسياري مشكلات را بهدنبال
دارد و به معناي «ناكجا آباد» است. در
آرمانشهر همه چيز خوب است. بيرونگودنشين،انسان
منحرف، امور مبهم و غيرشفاف و خطرناك
همه و همه در آرمانشهر حذف شده است
وهمه چيز به شكل مناسب و قابل قبولي
درآمده است. اما در حقيقت امر ما بايد با
همه همعصراننامساعد و خطرناك كه خود
نيز جزو آنان هستيم همزيستي نماييم.
راهي براي تصفيه وجودندارد. بويژه در
آلمان، تاريخ، دو نظام را پيش روي ما
گذاشته است كه بدان معناست كه
بايدتصويري از انسان با حذف آن عده كه
با اين تصوير منطبق نميشوند، پديد آيد.
اول اينكه اين امردرست از آب درنميآيد
و دوم اينكه اين امر ميتواند خطرهاي
جاني دربرداشته باشد. سايهسنگين خلوص
و تصفيه بر آرمانشهرها حاكم است و من
نميتوانم نسبت به آنها احساسي
ازنزديكي و تمايل داشته باشم. واقعيت
به اندازه كافي مصالحي را در اختيار ما
قرار ميدهد تا ناحقرا تشخيص دهيم و
خواسته هايي را مبني بر جلوگيري از
رخدادهاي خاص فاجعهبار مطرحنماييم.
اما هرگز كار با پاكيزگي تمام پيش نخواهد
رفت، زيرا خود انسانها پاكيزه نيستند.
§
منبع:
نشريه
Weiblick
پا
نوشتها:
1-
انريكو رامونه، با كتاب «اربابان جديد
جهان»، چاپ 1998، زوريخ، از جمله نظريه
پردازان جنبش اتك (جنبش مخالف جهانيشدن)
به شمار ميآيد.
2-
پژوهشهاي مربوط به جوانان در زمينه
قدرت انطباق و سازش جوانان در آلمان
كه به شكل دورههاي منظم به چاپ
ميرسد وآخرين آن در سال 2000 منتشر شد.
3-
كتاب «قربانيان و جنايتكاران زن» اين
نويسنده در سال 1987 براي بار نخست به
چاپ رسيد.
4-
گودرون شوارتس، «زني در كنار او: همسران
در خانوادههاي اس اس»، برلين، 2000.