زن از ديدگاه فلسفه سياسی غرب

جان استوارت ميل، فمينيست آزاديخواه

نويسنده: سوزان مولر آکين
ترجمه و تاليف: ن. نوريزاده - مونترال
farad@myrealbox.com
چهار‌شنبه ۱ مرداد ۱۳۸۲

 
محروميت عمومی انسان از دستيابی به حقوق و نيازهای او بهيچ وجه محدود به گذشته نمی باشد. همانطورکه مشاهده کرديم ژان ژاک روسو ابتدا قسمت اعظم اصول اوليه خود را در باره آزادی و برابری حقوق بطور جامع و فراگير مطرح نمود و سپس زنان را از آن اصول مستثنی و مجزا کرد. جان استوارت ميل، عليرغم اعتقاد به اصالت فرد و تفکر آزادمنشانه خود، يکی از مهمترين فيلسوفان سياسی ليبرال و آزادانديش است که اصول آزادی و برابری حقوق را بصراحت در مورد زنان بيان کرده است. قبل از اينکه به بحث استوارت ميل در مورد فمينيسم و تساوی خواهی حقوق سياسی اجتماعی برای زنان  بپردازيم، ضروری است که يک نگاه روشنگرانه کوتاه به بعضی از ديدگاههای فرضيه پردازان آزاديخواه در باره نيمی از جمعيت نوع انسان يعنی زنان، اندازيم. توماس هابز، جان لاک و جيمز ميل مثالهای ما در اين مورد هستند (گرچه امانوئل کانت و فردريک هگل نيز برای بحث ما اهداف خوبی ميباشند.)
 
توماس هابز
فلسفه سياسی هابز بر اين پايه استوار شده است که تمام انسانها بطور طبيعی از حقوق برابر برخوردار هستند منتهی اين حق برابری در حقيقت توانائی برابر هر يک از افراد بشر برای از بين بردن و کشتن ديگری است. بعبارت دقيقتر هابز در باب وضع طبيعی انسانها، در فصل سيزدهم کتاب Leviathan خود مينويسد که: "طبيعت انسانها از نظر نيروی بدنی و فکری برابر ساخته شده است، البته ممکن است کسی از نظر جسمی نيرومندتر و از حيث فکری هوشمندتر از ديگری باشد اما وقتی همه آنها را با هم در نظر ميگيريم، تفاوتی ميان آنها محسوس نميباشد تا بتوان براساس آن، کسی مدعی امتيازی نسبت به ديگری شود و ديگری به همان اندازه نتواند چنين ادعائی کند. زيرا از نظر قدرت بدنی، ناتوان ترين فرد، همان اندازه نيرومند است تا تواناترين فرد را از طريق توطئه پنهانی و يا تبانی با ديگران که مانند او در معرض خطر مشابهی قرار دارند، به قتل رساند."(1) در اين رابطه هابز بر اين باور است که زنان نيز دارای حقی برابر با مردان می باشند. او در انکار اين نظر که در حالت طبيعی، سلطه پدر بمثابه "جنس برتر" روی کودکان خود ميباشد و نيز در مورد نيروی برابر جهت بقتل رساندن ديگران، ميگويد که: "... چون در امر توليد مثل خداوند ياوری برای مرد تعيين کرده است و پدر و مادر به يک اندازه در بوجود آمدن بچه سهيم هستند، بنابر اين سلطه بر روی فرزند بايد بطور مساوی متعلق به هر دو باشد و  فرزند به يک ميزان مطيع آنان گردد،(اما) اين امر ممکن نيست زيرا هيچ کس نمی تواند از دو ارباب اطاعت کند. با آنکه عده ای سلطه روی فرزند را حق مرد بعنوان جنس نيرومند و برتر ميدانند وليکن در اين مورد اشتباه ميکنند زيرا هميشه آن مقدار تفاوت در توانائی و خردمندی مرد و زن وجود ندارد که بتوان بدانوسيله حق سلطه روی فرزند را بدون جنگ تعيين کرد."(3) همچنين هابز اين امر مسلم را تصديق ميکند که "تا زمانيکه کودک از رحم مادر خارج ميشود" در حقيقت مادر "ارباب" اصلی و اوليه و طبيعی او بشمار می آيد.(4)
هابز نسبت به نقش غالب پدران و سلطه آنان روی خانواده که بوسيله حکومتها توجيه ميگردد را چنين بيان ميدارد که: "حکومتها اختلاف در سرپرستی و قيموميت فرزندان را که بوسيله پدر و مادر بوجود می آيد، بنابر قوانين مدنی حل و فصل می نمايند و در اغلب اوقات حکم قانون به نفع پدران صادر ميگردد زيرا حکومتها بوسيله پدران ايجاد ميشوند و نه مادران".(5)
بديهی است که نارسائی هائی در ادله هابز وجود دارد. برای مثال، چگونه برای هابز که برابری تمام انسانها حائز اهميت است، نيمی از نوع انسان يعنی مردان از آن موقعيتی در جامعه برخوردار ميشوند که دولت تشکيل دهند و قوانينی به تصويب رسانند که بتوانند بدان وسيله روی نيم ديگر انسانها يعنی زنان سلطه پيدا کنند؟ به سخنی ديگر اگر زنان دارای حق طبيعی و اساسی سلطه روی فرزندانشان هستند چگونه است که مردان "در حالت طبيعي" پدرسالار ميشوند و قوانين به نفع آنان وضع ميگردد؟
هابز در کتاب De Ceive و Leviathan بعد از مقدار زيادی وردخوانی مبنی بر اينکه مادر و پدر بطور منطقی دارای حق سلطه روی فرزندان خود ميباشد، خانواده را بمثابه يک نهاد پدرسالاری شديد معرفی مينمايد و مينويسد که : "در حقيقت يک خانواده شامل يک مرد و فرزندانش همراه با خدمتکاران ميباشد و بدين جهت پدر اربابی است که حق سلطه دارد".(6)
ملاحظه ميگردد که در اين گفتار مرد در واقع پدرسالاری است که حق کنترل و سلطه برايش محفوظ است و هابز آنرا بعنوان واحد اوليه اجتماعی و سياسی بيان کرده است. از نقطه نظر هابز مادر که حق سلطه اوليه و اصلی روی خود و کودکانش دارد بدون هيچ دليل قانع کننده ای و حتی توضيحی، از حقوقش صرف نظر ميشود و موضوع آن به ناگهان در بحثهای هابز ناپديد ميگردد. فقط زمانی دوباره در مورد زن از زبان هابز مطلبی آورده ميشود که او بحث بسيار کوتاهی در مورد قوانين عمومی بيان کرده است. او در آنجا اظهار کرده است که وجود خانواده پدرسالار بعنوان نهادی طبيعی که در آن "پدر خانواده بوسيله قانون طبيعت ارباب مطلق برای همسر و فرزندانش" است ضرورت دارد".(7)
هابز برای حل اين معما تلاش کرده است، معمائی که از طرفی سلطه روی خانواده را که بطور نابرابر صورت ميگيرد را عملی غيرطبيعی بين زن و مرد بيان کند و حل اختلاف ها در اين مورد را نه بواسطه نزاع بلکه از روی رضايت حل نمايد و از طرف ديگر به خانواده پدرسالاری و حق طبيعی و مطلق برتری مرد نسبت به همسر و فرزندانش عقيده داشته باشد. اين تناقضات مشکلاتی در فلسفه سياسی هابز ايجاد کرده است زيرا او آماده نبود تا موضوع برابری زن و مرد را بطور واقعی اعلام دارد. اگر پايه باورهای او بر اصالت فرد محکم و ثابت بود او ميبايست حق فردی يک زن را با حقوق يک مرد برابر بداند و همانطور که مردان ضعيف با مردان نيرومند برابر هستند، زنان نيز بر فرض ضعيف بودن از حقوق برابر با مردان برخوردار شوند. بنابراين نظريه هابز در باره ضرورت سلطه مردان روی خانواده و جامعه، باعث گرديد که او نتواند نتيجه منطقی و قابل قبولی از بحثهای خود بگيرد. در سيستم سياسی هابز، گام خطرناک او در اين مورد اين بود که حق برابری انسانها را پذيرفت و توانست نظرها را نسبت به محروميت زنان از حقوق سياسی اجتماعی در جامعه جلب نمايد.(8)
اما پذيرفتن حق برابری انسانها که هابز مدعی آن بود با اعتقاد داشتن به سلطه مرد در خانواده تناقض آشکار دارد. بديهی است که برابری انسان که هابز بعنوان پايه گذار حقوق سياسی فرد، خواسته است بطور منطقی به آن دست يابد بوسيله اعمال نظر او نسبت به طبيعی بودن خانواده پدرسالاری در جامعه، امکان پذير نيست و مشکل اساسی  فلسفه سياسی هابز و فرضيه راديکال او نسبت به حقوق نابرابر زنان در اين امر نهفته شده است.
 
جان لاک
وضعيت مشابه و معماگونه ای که هابز در مورد زنان بيان کرده است را ميتوان در فلسفه سياسی جان لاک نيز مشاهده نمود. لاک در بيان مخالفت با فيلمر(Filmer) راجع به موضوع دولت پدرسالاری ميگويد که "پدر و مادر با يک "عنوان برابر" حق سلطه روی فرزندان خود دارند.(9) لاک از موضوع پدرسالاری و بيان اينکه والدين حق سلطه مساوی روی فرزندانشان دارند، آنچيزی که فيلمر فقط آن حق را به پدر اختصاص ميدهد،  پای را فراتر ميگذارد و به انهدام پايه سلطه مطلقه پادشاهی بعنوان اصل و اساس نظريه پدرسالاری ميپردازد. در حقيقت جان لاک برای انکار و نپذيرفتن شکل سياسی سلطه پدری، واژه "عنوان برابر" مادر را بکار برده است. لاک در Two Treatises Theميگويد که اگر پدر خانواده بميرد، کودکان بطور طبيعی بايد از مادر خودشان متابعت کنند و "آيا در اين صورت کسی خواهد گفت که مادر قدرت مشروعی روی فرزندان خودش ندارد؟" حال وقتی که لاک اين موضوع را به مخالفت خود راجع به سلطه مطلق حکومت پيوند ميدهد در آن هنگام است که در مييابيم او خواهان حقوقی برابر برای شوهران  و همسران می باشد.(10)
با تعميم منطقی اين گونه استدلال ممکن است بنظر آيد که از طرف لاک حقوق سياسی زنان به رسميت شناخته شده است و نظريه خانواده پدرسالاری مردود گرديده است. اما عليرغم اين موارد و برابری حقوق والدين که از طرف لاک برای مبارزه عليه سلطه و ولايت مطلقه در قلمرو سياسی عنوان شده است، او در صفحات ديگر کتاب Two Treatises The  بطور قطع به اين نتيجه ميرسد که "در طبيعت اصولی جهت قانونی و رسمی کردن متابعت و پيروی زنان از شوهران خود وجود دارد. گرچه حقوق طبيعی افراد، ولايت مطلقه  در قلمرو سياسی را نامشروع ميگرداند اما در خانواده حکومت مطلقه کاملا عادلانه و توجيه پذير عنوان شده است تا جائيکه جان لاک ميگويد که: "ممکن است در مالکيت و منافع مشترکی که بين شوهر و همسر وجود دارد اختلافی حاصل شود در اين صورت قاعده طبيعی اين است که به نفع مرد بعنوان موجودی برتر و مقتدر آن اختلاف حل گردد و اگر چيزی وجود دارد مرد آنرا تصاحب کند".(11) بنا براين وقتی که اعلام تساوی حقوق زنان با عقايد او ناسازگاری دارد و يا با اعتقادات زمانش متفاوت است، جان لاک همانند هابز به "طبيعت" که زيردست بودن زنان را مشروع ميگرداند، متوسل ميشود و نهاد خانواده پدرسالاری را که در حقيقت محروميت زنان از حقوق سياسی اجتماعی است جايگزين آن ميکند و بطور روشن دليل می آورد که پدر به تنهائی سرور و نماينده منافع خانواده و به طبع آن جامعه است.

جيمز ميل
جيمز ميل (پدر جان استوارت ميل) در نوشته خود بنام "حکومت" که بر مبنای اصالت فرد تدوين شده است، همانقدر به فرد اهميت ميداد که تامس هابز و جان لاک ميدادند. همگی آنان بر اين اعتقاد بودند که هدف و منظور حکومت ميبايد در جهت تامين بيشترين سعادت و کمترين زيان برای مردم باشد. اساس ارزيابی جيمز ميل از حکومت انتخابی اينست که انسانها مايل هستند با دستيابی به قدرت روی همنوعان خود که امری  برطبق "قوانين طبيعی حکومتي" است اعمال نفوذ کنند. اگر هدف تامين بيشتر سعادت برای مردم است، آنان بدون عذاب وجدان از اين قدرت جهت تامين و افزايش سعادت خودشان استقبال ميکنند (12) او در نتيجه گيری خود به اين باور ميرسد که در حکومت انتخابی، نمايندگان، قدرت خود را مديون جامعه هستند بنابراين منافع آنان نميتواند مخالف و جدا از منافع مردم و جامعه که مغاير با منافع حاکمان است، باشد.(13) 
جيمز ميل در مورد حکومت انتخابی به محدوديتها و امتيازاتی به شرح زير اشاره ميکند:
"يک چيز بسيار روشن است، همه کسانيکه منافعی در افراد دارند، ممکن است در حکومت انتخابی اين منافع بدون ناراحتی قطع شود. مثلا منافع کودکان در سنين معين   در منافع پدرشان وارد ميشود و همچنين منافع زنان که يا متعلق به پدر و يا شوهرانشان است".(14) بنابر اين اساس چنين نتيجه گرفته ميشود که حکومت انتخابی را مردان بخاطر منافع خود خواهی شان پايه ريزی ميکنند. در اينجا جيمز ميل باور خودپرستانه خود را مبنی بر اينکه در حکومت انتخابی معيار بيشترين سعادت برای مردم است را فراموش ميکند و "منافع زنان را بطور مصلحتی برای مردان منظور ميدارد".
بديهی است که او مانند هابز و لاک و ديگر باورمندان به اصالت فرد و ليبراليسم، بوسيله نظريه ای که بناچار وجود خانواده پدرسالاری را مشروعيت می بخشد، در فشار می باشند.
ابهام اساسی که نه تنها در مورد اين سه فيلسوف وجود دارد بلکه شامل بيشتر انديشمندان ليبرال سنتی ميباشد اين است که آنها عوض آنکه بنا به اعتقاد خود از اصالت فرد بمثابه اجزاء يک سيستم سياسی بحث نمايند، آنها در حقيقت در باره سروری و برتری نقش مرد در خانواده بحث ميکنند. بعبارت ديگر در جائيکه منافع مردان در قلمرو سياسی مد نظر است و اين منافع اغلب در تضاد با منافع تک تک اعضاء خانواده پدرسالاری است، سخن گفتن از سروری مردان در خانواده و دفاع از سيستم پدرسالاری متناقض با اصالت فرد و ليبراليسم است. برای مثال ممانعت و تحديد زنان در جهت دستيابی به قدرت سياسی يکی از آن اموری است که اغلب در تضاد با منافع مردان قرارميگيرد و بی دليل نيست که همواره سعی ميشود زنان را از صحنه سياست حذف و يا حداقل دور نگهدارند.
 
جان استوارت ميل
جان استوارت ميل همانطور که در اين فصل خواهيم ديد با نظرات و "راه حل" ليبراليسم سنتی موافق نيست. گرچه ميل به اندازه افلاطون و يا هگل فيلسوفی انتزاعی نيست اما او با وسعت نظر خود که بيشتر پرداختن به موضوعات مهم و عميق در زندگی بشر ميباشد، تاثير بسزائی در جامعه سياسی گذاشته است. زيرا فلسفه سياسی او بطور کلی در ارتباط با موضوعات ارزشمندی چون آزادی، حقوق فرد، عدالت و دموکراسی قرار دارد. ميل بر اين باور بود که يگانه هدف حکومت ايجاد بيشترين سعادت برای مردم است و اين هدف بدون دست يافتن به اخلاق و برتری فکری نوع انسان ميسر نخواهد شد. او برخلاف جرمی بنتام (1748-1832) و پدرش جيمز ميل، نهادهای سياسی اجتماعی را يکی از مهمترين ابزار توسعه و توانائی فکری انسان ميدانست و معتقد بود که بشر بدون نهادهای سياسی، اجتماعی قادر به دستيابی به سعادت در جامعه نيست. بنابراين يکی از مهمترين خواسته های ميل که به طور روشن در نوشته هايش راجع به فمينيسم منعکس است، توسعه نهادهای سياسی، اجتماعی است که به باور او حکام زمان  سعی ميکنند که از رشد و توسعه آنها در جامعه جلوگيری کنند.
بررسی فمينيسم جان استوارت ميل قطعا فرصت ارزشمندی است که نه تنها ميتوان بوسيله آن به عمق عقايد او نسبت به آزادسازی زنان در سطح برابر با مردان و افزايش سعادتمندی آنها در جامعه پی برد بلکه قسمت بسيار مهمتر آن اين است که او خواستار  اصلاح دوباره نوع انسان می باشد.
مخالفت ميل با تعصبات و عقايدی که زنان را در تمام مراحل زندگی اجتماعی، سياسی زير دست قرار ميدهند، از ابتدای جوانی و در نوشته های اوليه اش راجع به موضوعات اخلاقی و سياسی مشهود بود. او در آغاز کار اوقات خود را به موضوع " زيردست بودن زن" The Subjection of Women اختصاص داد و بر اين باور بود که:"زيردست قراردادن يک جنس (زن) بطور قانونی برای جنس ديگر (مرد) اشتباه محضی است که به يکی از موانع اصلاح انسان تبديل گرديده است".(16) نامه های ميل و بيوگرافی اش شاهد اين مدعا است که او بطور خستگی ناپذير متوجه وضعيت و موقعيت زنان بود و معيار سنجش و ارزشمندی سيستم های فلسفی و اخلاق جمعی و رفتار مردم را که  در دوره های تاريخی ثبت شده بودند، در برخورد آنها با موضوع زنان و نقش آنها در جامعه، قضاوت و ارزيابی ميکرد(17) اما ديدگاه جان استوارت ميل نسبت به موضوع " زيردست بودن زن" به تنهائی برای شناخت افکار و عقايد او کافی نخواهد بود. او عقايد راديکال و تند خود را در باره طلاق و کنترل توليد مثل که در حقيقت دفاع از حقوق زنان بشمار ميرفت، جهت حفظ جان خود و شهرت هاريت تايلور ميل (Harriet Taylor Mill) حذف نمود. با اين وجود آثار به طبع رسيده و نامه های او گويای شناخت عقايد ميل است.  بديهی است که در اين مبحث منابع و مآخذ مطالب او ارائه خواهد شد و همچنين به عقايد قابل توجه هاريت تايلور ميل که در حقيقت متاثر از افکار ميل در مورد موضوع زن بود و بعضا متفاوت اشاره خواهد شد.
عقايد راديکال ميل در باره زن بطور کلی بسيار بيگانه با عقايد متداول اواسط قرن 19 ميباشد و برای يافتن انگيزه دست يابی به عقيده محکم او در باره فمينيسم بايد به چند گروه انديشمند که ميل در ارتباط با آنها بود، توجه گردد. برای مثال، نظريه   Utilitarianism (اعتقاد براين عقيده که يگانه منظور از کارهای عمومی و اصلاحی تامين بيشترين رفاه و سعادت برای مردم است) که ميل از آنان آموخته بود قطعا بی ارتباط با شکل گيری نظرات او نسبت به وضعيت زنان نبود. بنابر اصول Utilitarianism، زنان به همان اندازه که مردان از حق رای دادن برخوردار هستند، برخوردار می باشند.(20) در صورتيکه جرمی بنتام طرح موضوع حق رای زنان را در آنموقع نابهنگام ميدانست و نمی خواست با طرح اين موضوع که پيامدهای وخيم و انتقاد آميزی در باره حقوق متفاوت زن و مرد به همراه داشت، موقعيت خود را بخطر اندازد. اما ميل بنا به نوشته اش در Autobiography "عليرغم بيان تعريف آزادی که چيست و يا چه خواهد بود، او نظر به آينده ميکند ... توجه روزافزون به موضوع آزادی زنان که در همزيستی با مردان بوجود خواهد آمد".(21) در اين ميان جيمز ميل نيز با نوشتن "رساله ای در باره حکومت" مبنی بر اينکه زنان شايسته است که از حق رای دادن مستثنی شوند زيرا منافع آنان در انحصار منافع مردانشان و خانواده خودشان است"، انديشمندان راديکال از جمله جان استوارت ميل را آزرده ساخت. "رساله ای در باره حکومت" جيمز ميل اختلافات و جدالهائی در دايره پيروان Utilitarianism بوجود آورد تا جائيکه ميل جوان از قول خود و همکارانش که شامل جرمی بنتام نيز ميشد گفت:"مسلما ما مخالفيم".(22) بديهی است چنين نتيجه گيری از جانب ميل و کاربرد عبارت او، بی تاثير در محکوم نمودن نظر جيمز ميل نبود، زيرا اين نتيجه گيری تاثير مستقيم روی Macaulay گذاشت تا به "رساله در باره حکومت" حمله نمايد و اظهار دارد که: " همانطور که منافع رعايا با منافع پادشاهان يکسان نيست منافع زنان با منافع شوهرانشان برابر نميباشد ".(23)
تمام اين موارد و جنگ و جدال روشنفکرانه و نيز نشريه Westminster Review  ارگان پيروان نظريه Utilitarianism که خود را بمثابه قهرمانانی که از حقوق زنان دفاع ميکنند، نظر جان استوارت ميل را به فمينيسم جلب کرده بودند.
در آغاز سال 1824 ميل مقاله ای به چاپ رساند که در آن مقاله حمله شديدی به امتيازات رسمی و اخلاقی و منشهای فردی تبعيض آميز و برتری طلبی يک جنس (مرد) به جنس ديگر (زن) کرد.(24)
 فمينيسم ميل از سوسياليست های اوليه فرانسوی و انگليسی ملهم شده بود. برای مثال، او از ملاقاتهای خود با William Thompson و Owenite که مطالب بسيار زيادی در سالهای 1820 در مورد فمينيسم نوشته بودند، ذکر ميکند و در اين رابطه ميگويد که " به مطالب ارزشمند Owenite و ديگر سوسياليستها که خواهان حقوق مساوی در تمام امور برای زنان بود، توجه ميکردم".(25) همچنين نامه های ميل نشان ميدهد که او مشتاقانه عقايد Enfantin و ميسيونرهای پيرو سن سيمون (Saint Simon) را که در اوائل سالهای 1830 به لندن آمده بودند، مطالعه ميکرد.(26) ميل در کتاب  Autobiography خود می نويسد که :"بطور کلی پيروان سن سيمون و Owen و Fourier، يک نظم کاملا نوين در باره برابری بين مردان و زنان و چگونگی ارتباط آنها با يکديگر را اعلام کردند تا نامشان به يادگار برای نسل آينده باقی بماند."(27) ديگر دليلی که ميل به عقيده راسخ خود نسبت به فمينيسم گرايش پيدا ميکند، ارتباط او با W.J. Fox و نشريه موحدين (Unitarians) بنام Monthly Repository بود. اين ماهنامه در ابتدای سال 1823 مقالات Harriet Martineau را که در باره حق برابری آموزش و تحصيل برای زنان بود را چاپ ميکرد، بويژه در سالهای 1820 که W.J. Fox سردبير آن بود، مقالات متعددی در موضوعهای حق رای زنان، رفتارهای معقول در مقابل طلاق و اصلاح رفتارهای ناعادلانه و بيهوده در قبال زنان منتشر ميشد.
Francis Mineka در اين مورد ميگويد که:" ما همه برای نوشتن مقالات در مورد آزادسازی زنان بطور آشکار که عملی افتخارآميز بود، تلاش ميکرديم. زيرا افکار عمومی در مورد موضوع آزادی زنان و حق رای آنها بسيار بی اطلاع و ناآشنا بود و هيچ نشريه ای وجود نداشت تا از اين روش روشنگرانه و روشنفکرانه در مورد زنان طرفداری نمايد"(28)
ميل در سالهای دهه 1830 برای اين نشريه قلم ميزد و در مکاتباتی که با Fox داشت نشان ميداد که آنها برای اشاعه نظرات فمنيسم او مشوق و محرک خوبی بودند. (29)
سرانجام، بهيچوجه نميتوان نقش زنان روشنفکری که با ميل ارتباط داشتند و تاثير مستقيم روی  افکار او در مورد فمينيسم گذاشتند را فراموش کرد. زنان روشنفکر و هوشمند و دانش پژوهی مانند Harriet Martineau- Sarah Austin- Harriet Grote-  Jane Carlyle- Sarah Flower- Eliza Flower و بيشتر و موثرتر از همه Harriet Taylor  (همسر جان استوارت ميل- م) زنانی بودند که تاثير فراوانی روی ميل نسبت به آزادی زنان گذاشتند.
انتشار نظرات خانم Harriet Taylor تاثير بسزائی روی ميل داشت(30) زيرا ميل از قوه نبوغ او از طرفی، نه تنها بطور وجدآميزی ستايش ميکند بلکه اذعان ميکند که عقايد مهم خودش نسبت به موضوع زن، در حقيقت بر پايه عقايد Taylor کسيکه به جرمی بنتام ياری نمود تا کتاب Dumont خويش را تدوين کند، استوار است.(31) و از طرف ديگر، که در جهت خلاف اظهارات ياد شده است، Taylor  تاثير نامطلوب مستقيمی روی معاصران خود داشت که بشدت از کيفيت نوشته هايش کاسته شد. در اينجا بهتر است با نظر H.O.Pappe کسيکه از تجربيات خود در اين مورد شاهد می آورد، موافقت کنيم که ميگويد: "آن تاثير به خاطر آن بود که ميل در توانائی Taylor مبالغه کرده بود و او را دارای هر نوع نبوغی جلوه داده بود. بهرحال به دو دليل لزومی نداشت که عقايد فمينيستی ميل به اين مباحثه کشيده شود."
اول: ميل با بيان بسيار روشن اذعان نموده است که همسر او، Taylor تاثير بسزائی روی عقايد فمينيسم او داشته است. اما منشاء باور او نسبت به تساوی حقوق زن و مرد که در نامه هايش و مهمترين کتابهايش وجود دارد ربطی به همسرش نداشت، زيرا او قبل از اينکه با Taylor آشنا شود، به دفاع از حقوق زنان عقيده داشت، اما او، Taylor  باعث گرديد که جذابيت بيشتری نسبت به موضوع زن از خود نشان دهد و با عقيده ای محکمتر و راسخ تر از گذشته به دفاع از حقوق آنها بپردازد. ميل اضافه ميکند که در ارتباط طولانی که با Taylor داشت و اين ارتباط منجر به ازدواج آندو شد، تايلور روی عقايد مستقل او  نسبت به زن تاثير گذاشت و موضوع زن که تا آن هنگام برايش " موضوعی مجرد و انتزاعي" بشمار ميرفت را تبديل به موضوعی واقعی و عملی نمود. زيرا ميل توسط همسرش روز بروز به تاثيرات کمبود حقوق زنان و فرصتهای نابرابری که آنها در جامعه داشتند بطور محسوس پی ميبرد. او در اين رابطه در Autobiography مينويسد که همسرش همچنين او را از "وضعيت زيردست بودن زنان و مشکلات پيچيده آنها که نتيجه روشهای نادرست و نامطلوب در جامعه است و باعث بوجود آمدن مشکلاتی برای اصلاح نوع انسان ميگردد" متوجه ساخت.(32) بنابر اين در اين شکی نيست که ميل بعنوان يک فمينيست مستقل از عقايد  Harriet Taylor بود و فقط همسرش باعث شد که ميل با عزمی راسخ تر و عقيده ای محکمتر به اصلاح اين عقيده که زن فطرتا موجودی ناتوان و زيردست است بپردازد و از حقوق برابر آنها در مقابل مردان دفاع نمايد.
دوم: ناممکن است بگوئيم که موضوع زن ابتدا در ذهن کداميک از آنها خطور کرده است. استثنائی که در اين مورد وجود دارد اين است که آن دو در ارتباط و آشنائی اوليه خود، با يکديگر دو مقاله کوتاه يکی در مورد ازدواج و طلاق و ديگری در مورد حق رای زنان (The Enfranchisement of Women) نوشتند. اما بايد توجه داشت که کتاب "زيردست بودن زنان" (The Subjection of Women) کتابی است که ميل آنرا به تنهائی و بعد از مرگ  Harriet Taylor نوشته است. اين مقالات نشان ميدهد که عقايد Taylor بسيار راديکال تر و تندتر از عقايد ميل بود. برای مثال، او بر اين باور بود زمانی که زنان از تمام حقوق مدنی و سياسی برخوردار شوند ميبايد تمام قوانين ازدواج را بدون اينکه برای زنان نتايج زيان باری داشته باشد، ملغی نمايند. در حاليکه ميل خواهان اصلاحات ملايم در مورد قوانين طلاق بود و هرگز عقيده نداشت که بايد قوانين و قراردادهای ازدواج از بين برود. بهرحال باورهای سياسی اجتماعی ميل و تايلور Taylor)) بيشتر روی اين موضوع ، يعنی آزاد سازی زنان که برای آنها بسيار مهم بود تمرکز داشت.  بحثهای آنان که شامل موارد کتاب The Subjection of Women (زيردست بودن زنان) نيز است، اول بار در نوشتار The Enfranchisement of Women (حق رای زنان) پديدار گشت ولی اين دليل به تنهائی کافی نيست که نشان دهد آندو در باورهای اوليه خود هم عقيده بودند. Taylor همانطور که گفته شد، عقايد راديکالی نسبت به تساوی حقوق زنان داشت و در نتيجه بيشتر شرکتهای انتشاراتی آثار او را به طبع نمی رساندند بنابراين اين احتمال وجود دارد  که آثار او تحت نام ميل انتشار يافته است. اما اين امر مسلم است که آنها در ارتباط تنگاتنگ با يکديگر بودند و در مورد باورهای خود بحث ميکردند و همانطور که ميل ميگويد "ما برای يافتن عقيده ای مشترک، مباحثات و گفتگوهای بيشماری که قسمت بزرگ آن هنوز در ذهنيت ما بجای مانده است، داشتيم".(33) بنابراين ميتوان چنين نتيجه گرفت که باور راسخ فمينيستی جان استوارت ميل بدان خاطر بود که او با گروههای متفکر ديگری از جمله   ,Utilitariansسوسياليستهای پيشگام، پيروان Saint-Simon و پيروان Fourieris و بالاخره Utilitarian Radicals در تماس بود. همچنين او با چندين زن روشنفکر که همواره نسبت به وضعيت زنان عصر خود اعتراض ميکردند، بويژه Harriet Taylor  که بطور مستقيم از اثرات ناگوار و تبعيض آميز جنس زن نسبت به قوانين ازدواج و عدم دستيابی آنها به آموزش رنج ميبرد، در ارتباط بود. بنابراين جای هيچ تعجبی نخواهد بود که ميل تصميم بگيرد که مهمترين اصول و پايه باورهای سياسی و اجتماعی خود را اختصاص به آزادسازی زنان کند. جان استوارت ميل در کتاب "در باره آزادي" On Liberty)) از استناد کردن به کلمه "حق" بطور انتزاعی و مستقل از سودمندی آن خودداری کرده است و در کتاب "زيردست بودن زنان" خود را متعهد ميداند به کسانيکه ممکن است او را متهم کنند که ميخواهد يک انقلاب اجتماعی بنام "حق مجرد" راه بيندازد(34) پاسخ دهد. بعبارت ساده تر منظور ميل اين ميباشد که نمی توان به واژه "حق" بطور انتزاعی و جدا از منفعت و سودمندی آن باور داشت. همچنين سودمندی از ديدگاه سياسی، اجتماعی او همان منافع حقيقی و ثابت انسان است که در جهت پيشرفت و ترقی و تعالی او ضرورت دارد. ميل در آن هنگام و عليرغم اين اظهارات جدی، با فرضيه پردازان حقوق طبيعی همصدا بود تا با پيروان نظريه Utilitarism .
ميل عليرغم چندين "خطای اساسي" معتقدان به Utilitaris که مانند  فرضيه پردازان "حقوق طبيعي"  "به عدالت و برابری حقوق زنان و مردان بويژه در مورد مبحث اساسی کار زنان و حق انتخاب شغل و حرفه بنابر ذوق و سليقه شان باور نداشتند،(35)  بنام سودمندی به معنی وسيع آن که بر پايه منافع دائمی زنان بمثابه موجوداتی پيشرو(36) و نيز در دفاع از آزادی آنان و حق انتخاب شغل و حرفه در کتاب "در باره آزادي" (On Liberty) و "زيردست بودن زنان" The Subjection of Women پرداخته است. او با شدت نظرات بنتام در مورد طبيعت انسان را رد ميکند و اين مخالفت را بصراحت در مقاله ای در باره بنتام (37) و ديگر آثار خود، بيان ميدارد. برای مثال، او درباره اين مخالفت در کتاب On Liberty مينويسد که "طبيعت انسان مانند ماشين نميباشد که از قبل دارای مدل و نمونه ای باشد. آن بسان درختی زنده است که انتظار رشد و توسعه بنابر گرايشهای ذاتی و درونی آن ميرود".(38) بهر حال خواه مفهوم غيرمکانيکی ميل از طبيعت انسان آن باشد که نشان دهد او از اصول "بزرگترين سعادت برای بيشترين مردم "دست برداشته است و يا خواه او را از زمره پيروان Utilitarism واقعی دور کند، او روی موضوع جايگاه نهادهای انسانی و توسعه آنها پيش از تجربيات لذت بخشی که انسانها بدست ميآورند، اصرار داشت. در اين ارتباط او ديدگاه جرمی بنتام را در مورد Pushpin (نوعی بازی کودکانه) که معتقد بود که اگر مردم از آواز آن بازی لذت ميبرند، آن بهتر از شعر و هنر موسيقی است نه تنها قبول نداشت بلکه او را سخت آزرده ساخت.  ميل بر اين باور بود که عاليترين لذات که بوجودآورنده بزرگترين سعادت برای انسان است لذات فکری است و پست ترين لذات، لذاتی است که از حواس ناشی ميگردد.(39) همچنين اين نوع لذت بعلت فقدان پرورش عقلی و فکری اوست که پديد ميآيد".(40) بنابراين ابزار ضروری که بوسيله آن هر کس ميتواند به بزرگترين لذات دست يابد فقط آزاد گذاشتن آنها برای لذت بردن از شعر و يا ديگر لذات است.
گسترش اخلاقيات انسان، او را به بزرگترين سعادتها هدايت ميکند زيرا انسان با اخلاق و با فضيلت نه فقط به انسانی گفته ميشود که رفتاری نيک داشته باشد و از خودخواهی ها و لذات فردی در جهت سعادت مردم اجتناب کند، بلکه در او با انجام رفتار نيک احساسی بوجود آيد که باعث خوشنودی و رضايت خاطرش گردد.(41) بنابراين آنچه که نتيجه گرفته ميشود اينست که Utilitarism جان استوارت ميل بطور قطع با آنچه که بنتام عقيده داشت متفاوت بود، تا جائيکه ميل به پاسخ اين سئوال که آيا بزرگترين سعادتها به محک تجربه گذاشته شده است يا خير؟ اميدی نداشت. ميل در صفحات Socrate and The Pig (سقراط و خوک)، با صراحت در باره بزرگترين سعادتها گفته است  که سعادت و خوشيها از لحاظ کيفی با هم متفاوت هستند و بعضی از آنها نسبت به بعضی ديگر برتری دارند.  برای مثال، خوشيها و لذاتی که به عقل مربوط است برتر از خوشيهای حسی است که مابين انسان وحيوان مشترک ميباشد. او در اين مورد ميپرسد که کدام مرد بزرگ منشی (مثل سقراط) حاضر است که به پستی و نادانی که لذات بيشتری برای او دارد درآيد تا به بزرگ منشی و دانائی که جزء رنج و عذاب چيزی ديگر برای او به ارمغان نميآورد؟ اين فرد بزرگ منش و دانا حاضر است انسان باشد و از خوشيها بی بهره تا خوکی خوشنود و سرشار از خوشيها.
بديهی است ميل که معيار عنصر اخلاقی او سعادت و رنج ميباشد به اين نکته توجه نکرده است که اگر اخلاق و توانائی فکری مردم رشد و توسعه پيدا کند آنها خود به درک سعادت و خوشيهای خود که از يکديگر متفاوت است، قادر خواهند شد. بنابراين مفهوم اينکه يک خوشی بر خوشی ديگر برتری دارد، بی معنی ميباشد.
در اينجا ميل بدون شک دچار تفکر نخبه گرائی شده است زيرا هنگاميکه او از بنتام انتقاد ميکند که معيار "طبيعت انسان" را در شخص خودش تصور کرده است، متوجه نيست که خودش نيز چنين کرده است. او خود را نمونه و مدل زيباشناسی زاهدانه و روشنفکرانه برای نوع انسان تجسم کرده بود.
به هر حال ميل که اصول بزرگترين سعادتها را بدليل اصل "توسعه اخلاقی و توانائی فکری انسان" انکار کرده بود و کاملا قانع شده بود که فقط با تربيت است که ميتوان به بزرگترين سعادت دست يافت، هيچگاه به جزء تجسم روشنفکرانه خود نسبت به موضوع، تجربه ديگری ارائه نداد و بديهی است که با يک مرتبه تجربه نمی توان صحت يا عدم صحت فرضيه ای را ثابت کرد.
باری هدف از پرداختن به اين موضوعات، اين است که به ديدگاه Utilitarianism مورد باور ميل و مفهوم "انسان" از ديدگاه او که موجودی است اخلاقی، مترقی و از نظر فکر قابل اصلاح، پی ببريم تا بتوانيم بدين وسيله ديدگاه فلسفی سياسی او را نسبت به موضوع زن دريابيم. زيرا بندرت در کتاب " زيردست بودن زنان" The Subjection of Women و ديگر آثار او که در باره آزادسازی زنان مطرح شده است، موضوع پيشرفت انسان بحث شده است.  او فقط در يک صفحه از کتابش بنام The Principal of Political Economy بطور خلاصه بر اين موضوع تاکيد ميکند که "عقايد و قوانينی که (نسبت به جنسيت زن و مرد) وجود دارد و بر پايه نابرابری حقوق قانونی و اختلاف در توانائی وظائف اجتماعی آنان برسميت شناخته شده است، بايد بعنوان مانع بزرگ اخلاقی و اجتماعی و حتی عدم دستيابی به اصلاح عقلانی نوع انسان معرفی گردد".(42)
 
آزادی ، اختيار و عدالت
دو اصل برجسته ديگر در کتاب "زيردست بودن زنان" و ديگر نوشته های فمينيستی ميل وجود دارد. آن دو اصل يکی در باره آزادی و اختيار و ديگری عدالت در جهت رعايت بی طرفانه برابری است. هر دو اين موضوع در رابطه با اخلاق و ترقی توانائی عقلی نوع انسان و همچنين در باره سعادت زنان که بدست خودشان بايد انجام گيرد ميباشد.
اول: ميل در کتاب "در باره آزادي" بروشنی و بطور عميق در مورد ارزش آزادی فرد بمثابه يکی از ابزار مهم دستيابی به سعادت و خودمختاری بحث کرده است. بعبارت ديگر او آزادی را نبود مانعی برای انسانها در جامعه فرض ميکند و جامعه آزاد را جامعه ای ميداند که افراد آن اعم از زن و مرد برای دستيابی به سعادت به موانعی برخورد نکنند. او بر اين باور است که پيشرفت سياسی، اجتماعی يک جامعه فقط در نتيجه بهتر شدن افراد و رشد توانائی فکری و اخلاقی آنها ميسر ميگيرد و اين بهبودی حاصل نمی شود مگر آنکه افراد جامعه از آزادی برخوردار گردند تا بتوانند بدانوسيله استعدادهای خود را جهت رسيدن به سعادت، پرورش دهند.
ميل در کتاب "زيردست بودن زنان" مينويسد که: "آزادی بعد از لوازم اوليه زندگی مانند غذا و پوشاک، بعنوان نيرومندترين خواسته طبيعی انسان ضرورتی تام دارد."(43) او همچنين در کتاب "در باره آزادي" شرط کاربرد مداخله و زور در روابط بين اجتماع و افراد را  چنين بيان ميدارد که: "تنها دليلی که انسانها حق دارند بصورت فردی و يا اجتماعی در آزادی عمل ديگران مداخله نمايند آنست که بخواهند از آسيب رساندن به ديگران جلوگيری نمايند."(44) بعبارت ساده تر، در جوامع متمدن کاربرد زور بصورت کيفرهای قانونی زمانی ميسر است که از آسيب رساندن فرد به فرد ديگر و يا به جامعه، جلوگيری شود. فرد در آن قسمت از اعمال خود که به خودش مربوط است، از آزادی مطلق برخوردار ميباشد. ميل اين اصل را برای افرادی که از هر لحاظ رشد کامل يافته اند، بيان ميدارد، برای مثال او از کودکان يا کسانيکه به سن رشد نرسيده اند و احتياج به نگهداری و سرپرستی ديگران دارند، اين اصل را مستثنی ميکند و معتقد است که آنها بايد از آسيب خود و ديگران در امان باشند.
ميل برخلاف روسو که از مفهوم آزادی برداشت قاطعی در دفاع از نظام پدرسالاری ارائه داده بود، او بدون شک آزادی را يکی از ارزشها و معيارهای مهم و بديهی برای دفاع از حقوق و موقعيت قانونی زنان می دانست. موضوع آزادی و اختيار، موضوعهای مورد بحث استوارت ميل عليه نابرابری در قوانين ازدواج و تبعيضهای شديدی که در مورد تحصيل و آموزش و کمبود و يا نبود فرصتهای شغلی برای زنان در جامعه ميباشد. او براين باور است که آزادسازی زنان بوسيله خود، صرف نظر از اينکه باعث سعادت آنان ميگردد، منفعت مستقيمی نيز روی جامعه دارد. در جامعه ای که يک زن بطور عملی هيچ فرصت انتخاب شغل بجزء ازدواج کردن ندارد، آنهم ازدواجی که بطور قانونی اسير و برده شوهر و خواسته های او ميباشد و نيز فردی بی اختيار در امور مالی و دارائی های خود است. نتيجه اين امر آنست که در جامعه تفاوت شگرفی بين زندگی زيردستانه برای خواسته های ديگران با زندگی آزاد و مستقل برای خود همواره وجود خواهد داشت. برای ميل واضح و مسلم بود که سعادت زنان در گرو انتخاب واقعی آنها در مورد زندگيشان است و آنها خود بيش از ديگران مسئوليت دارند که زندگی مستقلی برای خود دست و پا کنند و هرگونه که ميخواهند زندگی نمايند. او بر اين باور بود که "اگر برای سعادت انسان بطور ضروری کاری بايد انجام گيرد، آن کار ميبايست با انتخاب و ميل و رغبت او همراه باشد".(46) بنابراين آزادی و اختيار و فرصت های شغلی که برای مردان وجود دارد بايد برای زنان نيز قابل دستيابی باشد. در اين شرايط است که ازدواج و يا تجرد معنی پيدا ميکند و در غير اين صورت معنی ديگری که دارد، گريز از "ترشيدگي"  (Old Main hood ) و پناه آوردن و وابستگی حقيرانه به مرد است و اين خلاف امر بديهی ازدواج است که زن و مرد بطور قانونی از حقوق و مسئوليت مساوی برخوردارند. گرچه ميل در کتاب The Subjection of Women (زيردست بودن زنان) در مورد باور راديکال خود از امر ازدواج چيزی به زبان نياورده است اما  در رساله خود بنام برابری جنسيتها و ازدواج و طلاق تاکيد نموده که يک قرارداد آزاد بنابر خواست طرفين ميبايد منعقد گردد تا (بعد از طلاق) بچه ای که حاصل اين ازدواج است معلوم گردد که چگونه بايد تحت مراقبت قرار گيرد. او بطور کلی و به شدت با ديدگاه معاصر خود مبنی بر اينکه ازدواج يک امر طبيعی و الزامی است مخالفت ميکرد و ميگفت که ازدواج اجباری و الزام آور بطور مسلم اشتباه در اشتباه است. زيرا در تمام موارد بايد هيچ انگيزه ای بجزء سعادت دو فرد که همديگر را دوست دارند و احساس ميکنند که ميتوانند با يکديگر زندگی نمايند، نبايد وجود داشته باشد".(47) برای ميل انکار آزادی به بهانه حفاظت انسان از آسيب رسيدن، مردود و نادرست است. او از آزادی زنان بطور کلی که يکی از ابزار مهم در سرنوشت سعادتمندی آنان محسوب ميشود و بويژه آزادی انتخاب و تصميم گيری، دفاع  ميکند و آنرا نه فقط برای زنان بلکه برای پيشرفت جامعه امری ضروری ميداند. ميل در کتاب On Liberty (در باره آزادي) بيان ميکند که: "در جائيکه کانونهای اجتماعی اصلاحات به تعداد افراد وجود دارند اما بايد دانست که نهضت آزادی تنها کانون پايدار اصلاح امور است".(48)  گسترش آموزش، آزاد نمودن زنان از قيد و بند کار اجباری در خانه و در اختيار نهادن فرصتهای شغلی برای زنان، دارای منافع و تاثيرات مهمی در جامعه است، زيرا باعث ميشود که توانائی های عقلی برای بهره مندی از خدمات عالی انسان افزايش يابد.(49) بعلاوه ميل معتقد است که با توجه به افزايش قابل بهره برداری قدرت تعقل که نتيجه آزادی زنان در امر دانش پژوهی و انتخاب آزادانه شغل است نه تنها تاثير عميق و ارزشمندی روی مردان ميگذارد بلکه همکاری برابر زنان با مردان و رقابت آنها با يکديگر باعث توسعه و پيشرفت آنها نيز خواهد شد. زيرا ميل بر اين باور بود که: "اگر مردان کمتر به امور بيرونی و فعاليت هائی که مختص آنان است درگير باشند و اوقات خود را بيشتر در خانه صرف کنند، زندگی جلوه مهمتر و بهتری برايشان پيدا ميکند و نيز تاثير همسران روی آنها بطور مداوم افزايش می يابد. او همچنين در مورد اين ديدگاه که هر فرد يا جامعه ای که تن به اصلاحات ندهد و اصلاح نشود رو به فساد و نابودی ميرود، بيان ميکند که همزيستی دائمی با يک زن بی دانش و کم خرد بر روی مرد هرچند روشنفکر تاثير ميکند و او را به راه خيانت و فساد سوق ميدهد. ميل در اين مورد ميپرسد که چگونه در يک نظام به همه امور توجه ميشود و آزادی و اختيار برای توسعه و پيشرفت فکری مرد در جامعه مهيا است اما در مقابل زن در فراگرفتن علم و دانش با محدوديتهای بسياری روبرو است؟  اين عدم تعادل باعث ميشود که زن نتواند در مقابل توانائی فکری مرد پايداری کند و به آنچه که خواسته روشنفکرانه او است بخاطر در قيد بودن و کمی تحصيلات پاسخ دهد. اين عدم برابری و تبعيض بين زن و مرد باعث آسيب رساندن به فرد و جامعه است و اگر اين شيوه و طرز نگرش به حقوق افراد اصلاح نگردد، فرد و خانواده و جامعه به زوال کشيده خواهند شد. ميل ادامه ميدهد که: "با اين تاثيرات که در هر خانه ای وجود دارد آيا بايد متعجب از حکومتی بود که کارگزارانش دارای شعور متوسطی هستند و از لحاظ هوشمندی و اخلاق و منش، صفات برجسته و قابل توجهی ندارند؟"(50)
 
عدالت
اول: راه حل ژان ژاک روسو جهت جلوگيری از تاثير نامطلوب زنان، جدا نگاه داشتن آنها از مردان حتی در خانه بود. بديهی است که احتياجی نيست که بگوئيم ميل با اين نظر کاملا مخالف بود. از نظر ميل، وضعيت زيردست بودن زنان و ممانعت آنها از دستيابی به فرصتهای شغلی عاملی مهم و نيروی دائمی در جهت پس رفت جامعه محسوب ميشد او باوری راسخ داشت که اگر آنان از آزادی و اختيار برخوردار شوند، نتيجه کار وارونه ميگردد و جامعه از حالت پس رفت خارج ميشود و پيشرفت قابل توجهی خواهد نمود.
دوم: موضوع ديگری که استوارت ميل در بحثهای خود به آن اهميت فراوان قائل است،  موضوع عدالت ميباشد و دستيابی به آنرا  فقط ازطريق وجود آزادی ميسر ميداند. او بر اين باور است که رفتار عادلانه چيزی کمتر از آزادی در جامعه ندارد و هر دو مورد يعنی آزادی و عدالت نه تنها برای سعادت زنان بلکه بطور کلی برای پيشرفت انسان ضروری است.
 بحث جامع ميل در مورد عدالت بيشتر در آخرين فصل کتاب Utilitarianism آمده است. او در آنجا مفهوم اساسی عدالت را در اين ميداند که "با ديگران همان رفتاری را داشته باشيد که ميخواهيد آنان با شما داشته باشند" و او نشان ميدهد که دليل تفاوت جوامع بخاطر اين است که آنها ديد متفاوتی از مفهوم عدالت و معيارهائی در زمينه انحراف آن دارند. همانطور که در فصل چهارم اين کتاب (زن از ديدگاه سياسی غرب) بحث شده است، عدالت از نظر ارسطو آن است که افراد اعم از شهروندان، زنان، افزارمندان و بردگان بواسطه فطرت و ذاتی که از آن برخوردار هستند دارای وظائف متفاوتی در جامعه ميباشند و با آنها رفتارهای متفاوتی متناسب با موقعيت شغلی شان در جامعه صورت ميگيرد. ديدگاه ارسطو از مفهوم عدالت برای استوارت ميل نمونه های شرم آور" عدالت" محسوب ميشود. او قاطعانه در مورد عقيده ای که ميگويد: "فرض بر اين است که همه افراد از حقوق و رفتاری برابر در جامعه برخوردار ميباشند مگر آنکه مصلحت اجتماعی آنرا نقض گرداند"(51) مخالفت ميورزد زيرا آنچه که قانون از معانی و مفاهيم مختلف مصلحت اجتماعی وضع ميکند همگی در حقيقت توجيه گر بی عدالتی و نابرابری در جامعه هستند، جوامعی که نظام های برده داری و مذهبی علمدار آن ميباشند. نه تنها بی عدالتی های اجتماعی و نابرابری بعنوان "مصلحت اجتماع"، مصلحت نيست بلکه برعکس آن عملی ظالمانه می باشد.
 بهرحال "مردم فراموش ميکنند که خود از اعمال غيرعادلانه ای تحت نام عدالت و مصلحت اجتماعی در رنج و عذاب هستند"(52) مثال بارز آن زيردست بودن زنان در جوامع ميباشد و روسو نيز مثال خوب ديگری در مورد اين طرز تفکر است. گرچه نابرابری بين زن و مرد و اثر نامطلوب آن در تمدن جديد از برده های خانگی که يونانيها بعنوان مردمانی آزاد از آنها استفاده ميکردند، احساس نمی شود(53) اما ميل اين نوع برده داری در تمدن جديد که يک نوع قيد و بند غيرعادی است را دريافت. او ميگويد که "ازدواج يک قيد و بند واقعی و شناخته شده در قوانين ما است، و البته بظاهر هيچ برده قانونی وجود ندارد بجزء کلفتهائی  (زنان) که در خانه می باشند".(54)  بهرحال موقعيت نابرابر زنان در جامعه مانند عدم داشتن حق رای درگذشته همواره امري" طبيعي" تلقی ميگردد و ميل در اين رابطه ميپرسد که: "مگر آيا هر فرد سلطه گری که بر ديگران چيره ميشود نمی گويد که اين سلطه، سلطه ای "طبيعي" است؟(55) بديهی است که بيشتر فيلسوفان و مربيان روشنفکر در دنيای قديم مانند ارسطو، مطمئن بودند که برده داری "حق طبيعي" يک برده دار است و تئوريسين های مدافع استبداد شاهنشاهی، ادعا ميکردند که حکومت شاه تنها حکومت "طبيعي" شناخته شده است و همچنين برتری طلبان نژادپرست که معتقد بودند قوی بر ضعيف حق سلطه "طبيعي" دارد و نيز طبقه اشراف و فئودال که سلطه بر سرفها را "حق طبيعي" خود می دانستند. همه اينان به عنوان "حق طبيعي" ظلم و ستم های بسياری را روا داشته اند. حال با توجه به اينکه از زمانی بسيار دور که زنان زيردست مردان بودند و تا حالا که اين رسم همه جاگير و جهانی شده است،  جای تعجب است که امروزه جوامع با قاطعيت اعلام ميدارند که حق سلطه مرد بر زن "حقی طبيعي" است. در اينجا توجه استوارت ميل بر کاربرد فراگير واژه "طبيعي" که برای مشروعيت بخشيدن قوانين نابرابر بکار ميرود بسيار قابل توجه می باشد. او در اين مورد بيان ميدارد که: "آنچه که بنام "طبيعی بودن" قلمداد ميشود در واقع ابزاری عمومی برای جلوه دادن غيرطبيعی امور است".
بهرحال، از زمانيکه او باور راسخی به جامعه ای برابر که شکل متکامل و عالی جوامع است، پيدا کرد، وظيفه خود می دانست که با ادعاهای عمومی و طبيعی جلوه دادن های زننده نابرابری جنسيتها مبارزه کند. ميل برای ارائه مطلوب نظريه خود مبنی بر پذيرش اصل "رفتار عادلانه" برای تامين برابری زنان، مجبور شد که به دو مورد اشاره کند:
اول: ميل در مورد اين ديدگاه که: "موضوعی که اساسا ما با آن روبرو هستيم موضوعی است که ادعا ميکنند زنان آن شايستگی و توانائی را ندارند که به موضوعات فکری و استدلالات منطقی دست يابند"،(57)  او ميبايست در جهت مخالفت با اين ديدگاه که از زمانهای دور در جوامع متداول بود و در اثبات اين نظريه که زنان را بطور طبيعی زير دست، ناتوان، بيشتر احساساتی و کمتر تعقلی نشان ميدهند و برای آنها دلائل فراوانی ذکر کرده اند، مبارزه کند و ثابت نمايد که شواهد قانع کننده ای در اين موارد وجود ندارد و همه اشتباه است.
 دوم:  او بايد به افرادی که خود را پيرو utilitarianism ميدانند نشان دهد که رفتار نابرابر با زنان به مصلحت و تدبير و نفع جامعه نيست.
در بحث اول ميل بايد نه تنها افکار عمومی که اين نظريه را پذيرفته اند قانع سازد که اشتباه ميکنند بلکه ميبايست با واکنش تند و راديکال بيشتر روشنفکران اواسط قرن 19 که با نظريه محيط گرايان Environmentalism))  مخالف بودند روبرو شود و آنها را نيز مجاب نمايد. زيرا بيشتر روشنفکران هم عصر ميل به اين امر توجه داشتند که فرضيه پردازان فرانسوی مانند Helvetius و Holbach دلايل افراط آميز و مهمی را در مورد آموزش ارائه داده اند مبنی بر اينکه طبق نظريه محيط گرايان شگل گيری منش انسان و توانائی های عقلی و ذهنی او تابع محيط است.
استوارت ميل در مخالفت با روشنفکران هم عصر خود که منشاء تفاوت منش زن و مرد و توانائی عقلی آنها را طبيعی می دانستند و در موافقت با فرضيه پردازان عصر روشنگری معتقد بود که تفاوت رفتاری اعضاء مرد و زن در جوامع که از ابتدای کودکی اعمال شده است بستگی به نوع و کيفيت آموزشی و محيطی آنها دارد. بعبارت ديگر اين تفاوتها جنبه اکتسابی دارند و بطور فطری در افراد اعم از زن و مرد وجود ندارند. او همچنين در مورد ازدواج که در رساله برابری جنسيتها ارائه کرده بود، شديدا با هر نوع نابرابری ذاتی بين مرد و زن به استثناء زور بازو و توانائی جسمی که در مورد آنهم ترديد داشت، مخالفت می ورزد.(58) ولی ميل بعدها موضع راديکال خود را نسبت به اين موضوع تعديل بخشيد و اظهار داشت که هيچ دليلی مبنی بر تفاوت اخلاقی و يا توانائی فکری بطور فطری بين زن و مرد وجود ندارد، گرچه ممکن است بعضی از آنها وجود داشته باشد.(59) او نظر راديکال خود را بدان خاطر تصحيح و تعديل نمود که با تعصب و مطلق گرائی Dogmatism)) مخالف بود. زيرا او قاطعانه بيان نموده بود که هيچ دليلی در صحت فرضيه طبيعت گرايانه در مورد تفاوت زن و مرد وجود ندارد. در حاليکه به گفته ميل: "اگر در مخالفت با اين ديدگاه گفته شود که هيچ دليلی بر تفاوت فطری زن و مرد وجود ندارد، بايد اذعان نمود که اين مخالفت نيز فقط يک فرضيه است".(60) اما هر چه که باشد بايد به اين مورد توجه کرد که فرضيه و اصول روشنفکران هم عصر ميل که درباره سرشت و کيفيات طبيعی زن، زمانهای بسيار طولانی در جوامع رواج داشت. (هنوز اين فرضيه در جوامع گوناگون وجود دارد) استوارت ميل به مفهوم و برداشتهای متفاوت از "طبيعت زن" اشاره ميکند و معتقد است که اين مفاهيم از فرهنگی به فرهنگ ديگر متغير می باشد. برای مثال در فرهنگ شرق زنان "بطور طبيعي" شهوت انگيز می باشند و در انگلستان آنها "بطور طبيعي" سرد مزاج و با ثبات اند در حاليکه در فرانسه زنان "بطور طبيعي" متلون مزاج و بی ثبات قلمداد ميشوند. بديهی است اين ديدگاههای متفاوت نسبت به زن کافی است که عقايد غير قابل تغيير Dogm)) آنها را زير سئوال ببرد. در اين موضوع ترديدی نيست که بينش های متفاوت نسبت به "طبيعت زن" بر اساس نوع فرهنگهايی که جوامع از آن برخوردار بودند، تعريف شده است و "در هيچ کدام از آنها بحث عقلانی در مورد سنخيت طبيعی جنسيتها با وظائف کنونی آنها وجود ندارد".(61) به سخنی ساده تر، فرهنگهای متفاوت جوامع، ديدگاههای متفاوتی از "طبيعت زن" و نقش و وظائف آنها در جامعه دارند و ميل در "زير دست بودن زنان" تاکيد کرده است که: "اگر در جامعه ای که مردان بدون زنان و يا زنان بدون مردان ايفاگر نقشهای اجتماعی هستند و کسی آنرا دليل بر تفاوت طبيعی زن و مرد بداند من ادعای او را مردود ميدانم. اما اگر در جامعه که مردان، زنان را تحت سلطه و کنترل خود ندارند چنين ادعائی شود، آنگاه بايد در مورد چنين ديدگاهی تامل نمود".(62) زيرا تا زمانيکه شرايط برابر برای زن و مرد در جامعه وجود ندارد، کسی نمی تواند ادعا کند که اختلاف زنان با مردان طبيعی است، اما زمانی تفاوت برای دو جنسيت طبيعی است که آنها بطور برابر و آزاد از امکانات و فرصتها در جهت پرورش و توسعه فکری و توانائی های خود، برخوردار باشند. بنابر اين استوارت ميل با تعريف وظيفه گرائی (Functionalism) طبيعی زنان که در فلسفه ارسطو و روسو متداول است شديدا مخالف می باشد.
استوارت ميل برای نشان دادن تاثيرات محيطی جامعه روی انسان بطور اعم و روی زنان بطور اخص متوسل به استعاره ميشود و طبيعت انسان را به يک درخت تشبيه ميکند و در On Liberty مينويسد که: "طبيعت انسان ماشين نيست که آنرا از روی طرح و برنامه ساخته باشند تا کاری را که طرح ريزی شده است انجام دهد. آن مانند درختی می باشد که می بايست از هر طرف بر اساس استعدادهای درونی و فطری خود رشد و نمو کند". بنابر اين تعبير او از "طبيعت زن" آنچيزی است که بر اثر توسعه و پيشرفت و در محيط آزاد و مناسب مانند يک درخت بوجود می آيد. در مقابل رشد درختی را که در محيط نامناسب و فضائی که "نيمی از آن را بخار تشکيل ميدهد و نيمی ديگر را برف، روندی غير طبيعی ميداند".(63) بر اين اساس سرکوب شديد و پايمال کردن حقوق زنان و تبديل آنها به موجوداتی نيمه رشد کرده و نيمه توسعه يافته در جهت منافع مردان، عملی غير طبيعی است. از ديدگاه ميل کسانيکه در دوران بزرگسالی خود دچار مشکلات عديده ای هستند، آنان دختران و پسرانی با محيط آموزشی و وظائف متفاوتی در جامعه بودند و بنابر اين ميتوان چنين نتيجه گرفت که بيشتر ناتوانی های ذهنی و عقلی و کيفيات اخلاقی که در منش و شخصيت زنان پديدار گشته است ناشی از جنسيت و محيط پرورشی آنها است که باعث شده است همواره در طول تاريخ حقوق آنان پايمال شود و خواسته های برحقشان سرکوب گردد.
 روسو، عدم توانائی عملی و عقلی زنان را امری "طبيعي" ميدانست و فقط به شيوه ای که دختران ميبايست طبق آن تعليم ببينند تا از عهده کارهای جزئی خانه برآيند، و در مقابل پسران در علوم و فنون به معنای کلاسيک آن آموزش ميديدند، توجه کرده بود. ميل برخلاف او، برای زنان آموزش و فرصتهای شغلی برابر با مرد را ميخواست. او ميگفت که اشتباهات يک زن مانند اشتباهات يک مرد خودآموزش ديده است، کسيکه به خاطر ندانستن اصول دانش عمومی و توانايی درک مسائل انتزاعی و نا آشنا با مفاهيم مشکل فرضيه پردازان دچار رنج ميشود.(64) بعبارت ديگر، منظور ميل آن است که چون زنان به آموزش علوم و دانش عمومی دسترسی نداشتند همانگونه با مسائل انتزاعی مواجه ميشوند که مردانی در شرايط آنها با آن مسائل برخورد ميکنند. بديهی است يکی (مثل روسو) نمی خواهد توجهی به محيطهای مختلفی که زن و مرد در آن بطور متفاوت تربيت شده اند، نمايد و بناچار تفاوت آنان را تفاوتی فطری و طبيعی بيان ميکند که يکی از آن جنس (مرد) توانائی فکری برتری نسبت به ديگری (زن) دارد.
استوارت ميل اين سخن غالب قرن نوزدهمی را مبنی براينکه زنان از نظر اخلاقی برتر از مردان هستند و بطور فطری در اين مورد امتيازی برای آنان محسوب ميشود را نمی پذيرد و ميگويد که اين سخن به همان اندازه بيهوده و بی معنی است که آنها ادعا ميکنند که زنان از نظر عقلی مستعد زيردست بودن مردان هستند.(65) ميل بر اين باور بود که زن و مرد، هر دو دارای استعداد های برابر هستند و برتری اخلاقی "همواره ميوه و دستاورد دانش و تربيت" ميباشد، اما کيفيت غير خودپسندانه و اخلاقی زنان را برحسب وابستگی آنها به ديگران (مردان) شرح ميدادند.
او در کتاب The Subjection of Women مينويسد:"من از بی بصيرتی دنيا که توده تحصيلکرده هم نيز شامل آنست، متعجبم که چرا آنها از تاثيرات وضعيت اجتماعی چشم پوشی کرده اند و سپس با يک رفتار احمقانه و پست به مديحه سرائی در باره اخلاق و طبيعت زنان می پردازند".(66)
 همانطور که پيشتر خوانديم، استوارت ميل واکنشی در جهت مخالفت با اکثر خردمندان و فيلسوفان مانند ارسطو و روسو نشان ميداد، زيرا آنان معتقد بودند که کيفيات اخلاقی زنان با مردان متفاوت است. او از همان ابتدا يعنی در سن 18 سالگی که برای نشريه Westminster Review مقاله می نوشت به اين ديدگاهها و معيارهای اخلاقی که برحسب جنسيت، خوبی و بدی افراد را قضاوت ميکردند حمله مينمود و معتقد بود که نظرات آنها اختصاص به خودشان دارد زيرا آنان بعنوان مرد برای خود ارزشهای کاملا متفاوت و جداگانه ای با ديگران قائل هستند. بنابر اين: " آنان استقلال، اختيار و آزادی را برازنده و شايسته مردان در نظر گرفته اند تا برای زنان و صفات پسنديده را به مردان نسبت ميدهند در حاليکه داشتن همان صفات را برای زنان نکوهش ميکنند.برای مثال، اين فيلسوفان مردی را که دلير و با جرات نباشد خوار و حقير می شمارند در حاليکه در زنان صفت ترسو بودن را محترم می شماردند و اگر زنی به شوهر خود کاملا وابسته بود و در کنار او احساس امنيت ميکرد و هر لذت و خوشی و درمانی را مديون او ميدانست که تحت مراقبت مرد خود است و نيز برای اتخاذ تصميم و ابراز عقيده و يا ابتکار و راه حلی محتاج به پند و اندرز و کمک مرد خود بود در اين حالت اين زن بعنوان فردی مهربان، باظرافت و واقعی معرفی می شد. در حاليکه اگر زنی بخواهد هر حق انحصاری و ويژه ای را که مردان برای خود فرض کرده اند را نقض و ملغی نمايند، اگر کسانی بخواهند که برای خود و يا برای مردم دنيا مفيد واقع گردند بدون اينکه برده و يا بنده شوهران خود که مذکر ناميده ميشوند، باشند عمل اين کسان از نظر آنها تقبيح و مذمت ميشود".(67)
جان استوارت ميل در مقابل اين تصور واقعی جهانی مبنی بر برابری حقوق که ويژه مردان و زنان است و نيز در پاسخ به نامه Thomas Carlyle که معتقد بود، بهترين افراد دو جنس از عاليترين کيفيت و عنصر "مذکر" و "مونث" ترکيب شده اند، ميگويد که: "آيا بطور واقعی تفاوتی بين منش و عنصر عالی مذکر با مونث وجود دارد"؟(68) بنظر نمی آيد که مفهوم ميل در اين مورد يک شکل کردن اخلاق و فضيلت هر دو جنس باشد. بهر حال ميل اولين و مهمترين فيلسوف از زمان افلاطون به بعد است که در مورد سعادت و سودمندی برابر زنان و مردان بحث کرده است.
ميل در تلاش خود جهت مردود شمردن اصول غالبی که زنان را موجوداتی فطرتا زيردست و جنس دوم و ناتوان در مقابل مردان تصور ميکردند، احساس کرد که می بايد متوسل به علم روانشناسی شود. زيرا علم زيست شناسی ذهنيت جامعه آنزمان را از پيش مشغول کرده بود و از نظر ميل يک عمل رقت انگيز بشمار ميرفت که هيچ توجهی به تاثير محيط روی شکل گيری انسان نداشت.(69) اين نظريه تا آنجا پيش رفت که اعتقاد به علم زيست شناسی را که مدعی بود ميتواند پاسخگوی همه چيز باشد را به ادعای   Helvetian مبنی بر اينکه "تعليم و تربيت توانائی انجام هر کاری را دارد" تبديل کرد.
 آگوست کامت (August Comte) که رقيب ميل بود در شناختن نظريه محيط گرائی توانست در اين رقابت پيروز گردد و دلايل مهم محيطی مبنی بر تاثير ساختاری منش و رفتار زنان از محيط را ارائه دهد. بين ميل و کامت نامه نگاری اساسی در خلال سال 1843 انجام گرفت که باعث شکل گيری قسمت مهم افکار ميل در باره آزادسازی زنان شد.(70)
Comte  بر اين باور بود که دانش فيزيک توانائی حل مشکلات انسان را به تنهائی ندارد زيرا آن مشکلات بوسيله دانش اجتماعی حل ميگردد اما آنان يعنی پيروان علم زيست شناسی، پاسخ های مهم خود را بطور عملی از قبل (بطور مجعول) آماده کرده اند.
بنابر اين Comte مطمئن بود که: "علم زيست شناسی برای بيان اين موضوع که زن بواسطه اندام ويژه خود، موجودی ضرورتا درجه دوم و پائين و در خدمت جنس برتر يعنی مرد بوجود آمده است را قانع کننده نميدانست. زيرا پيروان اين علم بوسيله ايجاد نظريه سلسله مراتب انواع و نيز کالبدشناسی و علم تشريح ادعا ميکنند که در تمام حيوانات بويژه نوع انسان، جنس مونث ناتوان تر و پست تر از جنس مذکر می باشد".(71)
Comte با اطمينان با نظريه Pre Darvinian که معتقد به بی همتائی نوع انسان بودند، بيان ميدارد که: "بديهی است که شرايط اندامی انسان بعنوان ساختمان موجود زنده بايد غالب بر شرايط ديگر باشد. مسلما شرايط محيطی قادر نيست که ما را انسان و يا ميمون و يا سگ بوجود آورد و حتی تعيين نوع ويژه انسان بميزان خيلی زيادی به همان عقايد بستگی دارد"،(72) اما به همين سادگی هم نيست که برای خاطر مصلحت اجتماعی زنان زيردست مردان قرار گيرند. ارجاع اين عقيده به دانش زيست شناسی، مبنی براينکه ساختمان بدنی زنان و ضعف جسمی آنان و توانائی فکری شان باعث ميشود که بطور منطقی زنان زيردست مردان قرار گيرند بی معنی ميباشد. Comte  شکل ساختمان بدن زنان را که با لطافت و ظرافت جهت مورد مهمتری از ابراز احساسات که بوسيله طبيعت به آنها اعطاء شده است را ميپذيرد. اما معتقد بود اين نظر که زنان را ناتوان فکری و پائين تر از مردان بحساب ميآورند و آنانرا از هر نوع تصميم گيری و يا شرکت در امور سياسی که مستلزم تعقل و تفکر است منع مينمايند نه تنها عملی مخالف با طبيعت است بلکه بطور کلی برای وضعيت زنان و جامعه فاجعه آور محسوب ميشود.
ميل به تفاوت زياد دانش زيست شناسی Comte که بيهوده سعی داشت، بخاطر تکبر و خودبينی بر کرسی بنشاند، با آنچه او از تاثير محيط زيست می دانست پی برده بود و بطور متواضعانه و مسالمت آميز آنرا رد ميکرد.(73) همچنين استوارت ميل اين نظر را مبنی بر اينکه دانش زيست شناسی قادر به حل معضلات اجتماعی است را بطور قطع باور نداشت گرچه ميگفت که ممکن است روزی ثابت شود که بين مغز زن و مرد تفاوتهای روانشناسانه وجود دارد، اما ميل در پاسخ به Comte بر اين موضوع اصرار داشت که هنوز دانش قطعی و دقيقی وجود ندارد که ارتباط بين رفتارهای فيزيکی مغز را با توانائی های فکری ثابت کند و تکيه بر اين عقايد را يک ساده انديشی می پنداشت. زيرا اگر بپذيريم که داشتن جسم بزرگتر مردان نسبت به زنان، نشان بزرگی مغز آنها است بايد اين مطلب را نيز بپذيريم که مردی که از نظر جسمی بزرگتر از مرد ديگر است، قوه تعقل او نيز به همان اندازه قوی تر است و يا اينکه نهنگ و فيل از نظر هوش و توانائی فکری نسبت به ديگران و انسان، برتر هستند.(74)
ميل مطمئن بود که نوع استدلال Comte مبنی بر تفاوت دو جنس تا زمانيکه روی شرايط محيطی که روی افراد تاثير می گذارد و يا نژادشناسی مطالعه نشود، هيچ نتيجه ای ببار نخواهد آورد. ميل در کتاب "زيردست بودن زنان" بيان ميدارد که: "اين علم (محيط گرائي) می بايست توسعه پيدا نمايد زيرا تمام مشکلات که مانع روند انديشيدن و بروز عقايد اجتماعی برای حل بحران زندگی است بخاطر اين است که از اين دانش که تاثير محيط بر رفتارهای اجتماعی انسان است چشم پوشيده ميشود".(75) بديهی است که او غافل از مشکلات انجام اين کار نبود، زيرا آزمايشگاه دانش محيط گرائی وجود ندارد تا بتوان به نتايج عملی آن دست يافت.  عليرغم اين مشکلات او متقاعد شده بود که اين قسمت از دانش نبايد در جهتی که از منطق چشم پوشی شود ادامه پيدا کند، او در اين مورد می نويسد که بعضی عقايد مقدماتی علمی در همان حد تئوری باقی مانده اند و برای دستيابی به تجربه عملی جلوتر نرفته اند.(76) ميل در اين مورد بحث ميکند که اگر اين دانش بدرستی پيش رود، ثابت خواهد کرد که هيچ تفاوت اخلاقی، فکری که براساس دلايل فطری و يا روانشناسی بين زن و مرد ابراز شده است، وجود ندارد.(77)
بنابراين با دانستن به محدوديت اين دانش نبايد بطور قاطعانه ادعا نمود که زنان قادر به دستيابی امور انتزاعی و عقلانی امور نيستند، زيرا عقايد ياد شده به هيچ وجه بيان کننده زيردست بودن زنان در جامعه نيست. بعلاوه ميل بيان ميدارد که زنان با توجه به فشارهای متعصبانه عليه آنها و ممنوعيت به فراگيری دانش، آنان در بيشتر زمينه ها به موفقيتهای قابل توجهی دست يافته اند، در حاليکه ما شاهد هستيم که به جای تعليم دادن آنان به کسب مهارت ها، موانعی سخت بر سر راه آنان قرار ميدهند تا فرصتهای شغلی همچنان در خدمت مردان قرار داشته باشد".(78) او در کتابThe Subjection of Women در اين مورد ادامه ميدهد که دستيابی زنانی چون Mm de Stael و  Geory  Sandاز زمينه های ادبيات به امور سياسی دليل قانع کننده ای است که زنان شايستگی و صلاحيت آنرا دارند که در سطوح بالا فعاليت داشته باشند. همچنين زنان بطور عملی توانسته بودند که لياقت خود را در امور سياسی به اثبات رسانند و "دقيقا، شايستگی زنان در امر حکومت داری بطور عملی ثابت شده است و در اين مورد شواهد کافی در دست است".(79) برای مثال، Deborah، Joan of Arc،  Margaret of Austria و Elizabeth  و زنان متخصص ديگری در امور حکومت در سطح رهبری بودند که توانسته اند امور مملکت را با موفقيت اداره نمايند و کاملا اين موضوع مسخره است که با وجود اين شواهد باز هم ادعا شود که زنان شايستگی و لياقت در امور سياسی را ندارند. توانائی زنان در امور سياسی اگر بالاتر از توانائی مردان نباشد حداقل ميتواند در سطح برابر با آنان قرار گيرد. ميل معتقد است که در بيشتر فعاليتهای اجتماعی، بندرت فرصت در اختيار زنان گذاشته شده است تا خود را بمراتب بيشتر از آنچه که هستند نشان دهند و حتی در بعضی از موارد به آنها اجازه نداده اند که به خواسته های شغلی حداقلی دست يابند. بنابر اين خلاقيت، نبوغ و توانائی در کسب شغلهای بالا نياز به دانش و تجربه دارد که بطور سنتی از زنان دريغ ميشده است زيرا بدين وسيله ميخواستند که آنان مجبور شوند برای رفع احتياجات مردان و کودکان به کارهای معمولی که احتياج به نبوغ و خلاقيت ندارد، بپردازند. استوارت ميل در فصل آخر کتاب Utilitarianism بيان ميکند که مردم بطور مدام نشان ميدهند که مايل به پذيرش بيعدالتی و تبعيض نيستند مگر آنکه قانع شوند که آن تبعيض ها برای مصلحت جامعه صورت ميگيرد. بنابر اين ميل احساس تعهد ميکند که ابراز دارد، رفتارهای تبعيض آميز عليه زنان که بنا به مصلحت انجام ميگيرد، نه تنها هيچگونه اساس منطقی در تفاوت طبيعی مرد و زن ندارد بلکه آن تبعيضها و مصلحت انديشی ها به زيان زنان که خواهان برابری هستند و جامعه که در مسير سعادت و پيشرفت قرار گرفته است، می باشد. بحث عدالت در انديشه فمينيستی ميل شباهت به موضوع آزادی دارد و درون مايه هر دو اصلاح نوع انسان است. ميل در The Subjection of Women بحث ميکند که رفتار غير عادلانه در مورد وضعيت زنان در جامعه و جلوگيری از خواسته های آنان برای دستيابی به قدرت قانونی و مشروع، آنها را ترغيب به شورش و روشهای براندازانه می نمايد.(80) همچنين او بر اين باور است که زنان در خانواده که تحت فشار قرار دارند و ناخوشنودی همسرانشان را در جهت برآوردن اين خواسته ها احساس می نمايند برای بدست آوردن آن خواسته ها متوسل به حيله و شگردهای پنهانی ميشوند. آنان تا زمانيکه شوهران بطور قانونی در خانواده تصميم گيرنده هستند هيچ انگيزه ای برای بحثهای امور عقلانی و سياسی ندارند. اما به محض اينکه به تاثير قدرت سياسی زنان توجه شود، ميل مطمئن است که تاثير غير مستقيمی که از ناحيه رای شوهرانشان در بی اعتنائی به رفاه خانواده اعمال ميشود، محدود خواهد شد. بعبارت ديگر وقتی زنان بتوانند در امور سياسی دخالت مستقيم داشته باشند به همان اندازه تاثيرات سياست مردانه نسبت به خود را کاهش خواهند داد.
استوارت ميل بر خلاف ژان ژاک روسو ميداند که بدون شرکت زنان در حق سرنوشتشان هيچ موفقيت و بهبودی برای خانواده حاصل نخواهد شد. زيرا موقعيت اجتماعی آنها، اجازه نمی دهد که مجالی برای ابراز در بهبود خانواده داشته باشند".(81) اما در مقابل اگر آنها حق تعيين سرنوشت خود را با ابزارهای قانونی بدست آورند، آنگاه ميتوانند بر روند سياست گزاری مردان تاثير گذارند. ميل همچنين بيان ميدارد که: "زنان در مراحل بعدی اين ابزارها را برای منافعی که بين آنها و ديگران و نيز کشور و اصلاح انسانيت ضروری است، مسئولانه بکار خواهندبرند و بدينوسيله به نظرات خود شکل بهتری ميدهند".(82) Tocqueville معتقد بود که: "فراگيری دانش تاثير فراوانی بر شرکت زنان در امور سياسی دارد و اگر آنان برای کسب حقوق سياسی خود اقدام کنند و دارای حق رای و نظر در جامعه شوند و خود را از قيد سلطه شوهر آزاد نمايند آنگاه در خواهند يافت که وظائف و انگيزه آنان که مغايرت با وضعيت فعلی شان است، تغيير خواهد کرد".(83) بنابراين اختيار و حق رای داشتن زنان سودی دو برابر به جامعه می رساند، زيرا از طرفی خودخواهی زنان که اغلب بخاطر مخالفت با شوهرانشان دچار آن شده اند را کاهش ميدهد و از طرف ديگر باعث افزايش مسئوليت های اجتماعی آنان ميگردد.
جان استوارت ميل نيز انهدام قوانين نابرابری که اجازه ميدهد شوهران روی همسران خود اعمال کنند را در جهت تاثير گذاری بر ارزشهای خانواده ميداند و براين باور است که "جامعه ای در وضعيت طبيعی قرار دارد که آن جامعه برای شهروندان خود حق برابری قائل باشد" و علاوه بر آن "جامعه ای که شهروندان آن حقوق برابر دارند، تنها دبستان اخلاق حقيقی بشمار ميرود".(84) او در اين مورد بيان ميدارد که: "تسلط خودخواهانه و برتری طلبانه مردان روی زنان که بطور مداوم اعمال ميشود ارزشهای زندگی را تباه ميسازد و تاثيرات زيان آوری روی کودکان می گذارد. در جائيکه بين دو انسان رابطه ارباب و برده برقرار است و يکی اعتقاد راسخ دارد که از هر لحاظ نسبت به ديگری برتر است، در اين شرايط نمی توان به ارزشهای انسانی و عدالت خواهانه دست يافت". او ميپرسد که چه اميدی برای بهبودی و اصلاح اخلاقی جامعه وجود دارد در حاليکه فضای خانه بر پايه نابرابری قرار گرفته و اعضاء آن از ابتدای کودکی به حقوق نابرابر خوی کرده اند؟ بعبارت ديگر اگر قوانين ازدواج، حقوق و رفتار برابر اعضاء را به رسميت بشناسد و خانواده که به عنوان پايه اصلی شکل گيری جوامع است را بصورت دبستانی درآيد که مدافع برابری و همزيستی در مهر و محبت و بدور از اعمال قدرت يکی بر ديگری ، آنگاه کودکان در چنين فضائی آماده خواهد شد که آنچه را ميل "برای فضيلت واقعی انسان" و "زندگی مناسب در فضائی برابر" انتظار دارد، به وقوع بپيوندد. (85) در اينجا ضروری است که به نکته ای اشاره گردد و آن اينست که عليرغم اظهارات جدی ميل درباره برابری اعضاء خانواده، نوشته های فمينيستی او  اصولا بطور تلويحی متوجه آندسته از زنان و خانواده های طبقه بالا و متوسط جامعه ميباشد.(86)
ميل به خوانندگان خود اطمينان ميدهد که اگر خانواده از حقوق سياسی و مدنی برخوردار گردد جای نگرانی برای زن و مرد به عنوان دو جنس مخالف در جامعه نيست. زيرا با برخورداری از حقوق برابر سياسی و مدنی، خانواده از "دبستانی که در آن درسهای استبداد آموزش داده ميشود، تبديل به دبستان واقعی ميگردد که در آن فضيلت آزادی تدريس خواهد شد. (88) اما ميل باوجوديکه نابرابری مشروع و قانونی خانواده پدر سالاری را به عنوان "ضرورت امر انساني" انکار ميکند، اما او در قسمتی ازکتاب The Subjection of women   مبحثی در تقسيم سنتی کار در خانواده به شرح زير ارائه ميدهد:  "زنان بايد حق انتخاب واقعی برای کار و يا ازدواج را داشته باشند و اگر چنين حقی را برای زنان قائل شد آنان بيشتر ترجيح ميدهند که ازدواج نمايند و بديهی است انتخاب آنها به منزله و معادل انتخاب يک شغل است. زيرا يک زن با انتخاب ازدواج، شغلی را بعنوان مديريت خانه و تربيت کودک برای خود تعيين کرده و از انتخاب شغلهای ديگر صرف نظر نموده است و پر واضح است که اين انتخاب دقيقا مانند انتخاب يک شغل از طرف مرد ميباشد." (89) او در موافقت با چنين انتخابی ميگويد که "در اين صورت، زن با انتخاب چنين شغلی با عنوان مادر، ارتباط نزديکتری با کودک پيدا ميکند تا مرد"(90) و اينکه "هيچ چيزی برای تربيت کودکان جايگزين مادر نمی تواند باشد".(91)
بديهی است ميل بدون توجه به وضعيت مادر شدن که مانند موارد ديگر با مردان متفاوت است، دليلی ديگری در جهت روش سنتی خانواده در جامعه ذکر ميکند و اين دليل در نقطه مقابل تئوری خويش مبنی به شرايط محيطی است. او در جائی ديگر از بحث خود به آرامی تقسيمات جنسی کارها در خانواده را می پذيرد و مينويسد که: "قسمتی يا تمام اين نوع تقسيم کار قبلا بوسيله رضايت طرفين و يا سنت عمومی و نه بوسيله قانون پذيرفته شده است" و در دفاع از اين نوع تقسيم کار معتقد است که "بيشتر آنها، کارهائی است که مناسب حال مرد و زن می باشد".(92)
در مقالات اوليه ميل که در باره ازدواج و طلاق می باشد، تعصب بيشتری راجع به اين مورد وجود دارد تا مقالاتی که او بعدها مانند "زيردست بودن زنان" نوشته است. اين مورد همان ناحيه از تفکرات استوارت ميل است که با Harriet Taylor اختلاف داشت. زيرا ميل در سال 1832 بر اين باور بود که "هيچگونه نابرابری طبيعی بين زن و مرد وجود ندارد" اما بعدا تغيير عقيده داد و بيان داشت که : "اگر در يک خانه خدمتکاری وجود ندارد، طبيعی است که کدبانوی خانه، بايد وظيفه او را انجام دهد" و نيز اين نظر که "بزرگترين شغل زنان در حقيقت بايد زيباسازی زندگی و افشاندن طراوت باشد زيرا زنان "طبيعتا" دارای اين لطافتها و ذوقهای برتر هستند".(93) ميل زمانيکه The Subjection of Women را می نوشت ديگر معتقد به شغل طبيعی خانه داری برای زنان نبود. زيرا او به روشنی پی برده بود که کاربرد واژه "طبيعي" در حقيقت به رسميت شناختن و توجيه فريب آميز وظائف سنتی و مطابق رسم شغل زنان در خانه است. بهرحال بايد توجه نمود که عليرغم تغيير کاربرد اصطلاحات "بسيار مناسب و درخور" و "رسم مطلوب" که در نوشته های ميل جايگزين "مطابق طبيعت" گرديد، اساس و جوهر عقايد او تغييری نيافته است.
در آنروزها بکاربردن روش قديمی جلوگيری از آبستنی باعث مرگ و مير کودکان بسياری ميشد و همچنين کارهای عادی خانه بسيار طاقت فرسا و دشوار بود. برای ميل درک پرورش اشتراکی کودک و وظائف خانه بسيار مشکل تر از درک ما بود. اما با اين حال اين موضوع قابل توجه است که او اعتراض به چگونگی و شيوه زاد و ولد خانواده و روابط بين نهاد خانواده طبقه متوسط و موقعيت زنان در جامعه بعمل نياورد. زيرا بوضوح شکل خانواده خصوصی با "کار زنان در خانه" و کار حرفه ای و صنعتی "مردان در خارج از خانه" و جدائی گسترده بين دو فضای کاری، از ناحيه "طبيعت" به آنها ديکته نشده بود.
فرضيه جان استوارت ميل در رابطه با تغيير شکل ناپذيری وضعيت خانواده و بازگشت نفرت آور زنان به زندگی (در محدوده خانه و انتخاب شغل خانه داري) فاصله عميقی در انديشه فمينيستی او بوجود آورد که نهضت فمينيستی کنونی کوشش در اصلاح آن دارد.
پذيرش عقيده نقش سنتی زن و مرد در خانواده از طرف ميل بدلايل زير محدوديت هائی برای اصول آزادی و برابری زنان شوهردار بجای گذاشت.
اول: گرچه ميل حق تملک و مالکيت ارثيه زنان شوهردار و درآمدی که زنان بدست می آورند را برسميت می شناسد اما اين حقوق را شامل حقوق برابر درآمد خانواده نمی داند. او می نويسد که: "اين قاعده ای ساده است که درآمد زن و مرد مجرد متعلق به خود آنان است اما اگر آنها ازدواج کنند اين درآمد تحت کنترل انحصاری آنان قرار ميگيرد".(94) بعبارت روشن تر، درآمد مردان در خلال ازدواج مانند دوران مجردی شان متعلق به خودشان باقی می ماند و زنان که می بايست شغل خانه داری اختيار کنند و در خانه بمانند درآمدی نخواهند داشت و ميل پرداخت دستمزد برای کار در خانه را نمی پذيرد. او در اين مورد فقط در The Enfranchisement of Women بيان کرده است که: "زنان شوهردار لازم است از خود درآمدی داشته باشند زيرا اگر آنان هم درآمد و هم حق مالکيت را توامان داشته باشند وضعيت و موقعيت آنها در خانواده بطور قابل ملاحظه ای بهبود می يابد".(95)
ميل در کتاب The Subjection of Women گرچه بيان داشته است که زنان شوهردار بايد قادر به حمايت (مالي) از خود باشند اما با صراحت و قاطعيت اين نظر را بدنبال آن بيان داشته است که اگر کسب درآمد آنها باعث ميشود که از کارهای خانه و پرورش کودک باز بمانند بهتر است که از آن چشم بپوشند.
ميل برخلاف Harriet Taylor که به استقلال اقتصادی زنان چه در دوران تجرد و چه در زمان تاهل باور داشت به اين نوع استقلال اقتصادی که باعث غفلت از کارهای خانه و بچه داری ميشود، باور نداشت.
دوم: دفاع ميل از نقش سنتی مرد و زن در خانواده به انکار آزادی و فرصت بروز استعداد و ذوق زنان منجر شده است. زيرا او معتقد بود که نگهداری از خانواده وظيفه ای ضروری برای زنان است و می بايست که فکر زنان همواره مشغول آن باشد. بديهی است که اين اظهارات دليل ديگری است که زنان نمی توانند در زمينه های گوناگون علوم و هنر کار کنند و ميل با اين باور به ادامه محدوديتها و ممانعت هائی که در مورد زنان اعمال ميشود  دامن زده است.(96)
حال اگر اکثر زنان را از دستيابی به کارهائی که می توانند انجام دهند بطور عملی باز دارند و يا از طريق وضع قوانين، موانعی برای آنها ايجاد نمايند چگونه ممکن است که اين ريشه عميق تعصب و مخالفت با زنان خشکانده شود؟ و نيز چگونه ميتوان ادعای ميل را که در نامه ای به Harriet Taylor مينويسد که "برای از بين بردن عقايد متعصبانه مردم در مورد اينکه زنان بايد زيردست مردان باشند بايد به آنها با مثال کارهای عملی زنان را نشان دهيم." پذيرفت؟(97) ميل در The Enfranchisement of Women که در حيات Harriet Taylor نوشته است، بيشتر افکار راديکال داشته است تا زمان بعد از مرگ او. اين مقاله که ميل آنرا در جهت دفاع از زنان شوهردار نوشته است و در آن از داشتن استقلال اقتصادی زنان بخاطر "وابسته نشدن به مردان" و نيز عدم پذيرش اين طرز تفکر که "وظيفه زن تربيت کردن کودک و دلپذير ساختن خانه مرد است"(98) احتمالا از انديشه های همسر او Harriet Taylor نشات گرفته است و ميل با  آن احساس ناراحتی مينمود. بهرحال با تمام اين موارد، جان استوارت ميل کسی بود که مشتاقانه کوشش کرد که مواد اصول ليبراليسم و برابری زنان را بکار برد. او با نظام پدرسالاری در خانواده و زيردست بودن سياسی، قانونی و شرعی زنان به شدت مخالف بود و آنها را هتک حرمت آزادی و عدالت و بعنوان اشتباه تاريخی که در دوران جديد انجام ميگيرد، ميدانست.
گرچه استوارت ميل يکی از فمينيست های اوليه و پيشرو بود، اما او هرگز موارد بيعدالتی  که به مرد اجازه ميداد صرف نظر از داشتن زندگی و کودک، استقلال اقتصادی نيز داشته باشد و در مقابل زن را ملزم ميکرد که بايد يکی از اين دو مورد را انتخاب کند را درک نکرد. او همچنين با دفاع از نظام سنتی خانواده، اصول برابری و آزاديخواهی ايده فمينيستی خود را محدود نمود.  

-------------

  1. I would like to acknowledge the help and inspiration I have gained in thinking about this issue from the work of Mary L. Shanley, of Vassar College , Carole Pateman, of the University of Sydney , and Teresa Brennan of Macquarie University . Conversation with Dr. Shanley has helped me to clarify my ideas on the subject of women and the liberal tradition. See Shanley, “Individuals, Family and states: The Equal Rights Amendment and Beyond,” “Marriage Contract in Seventeenth-Century Political Thought”; and Pateman and Brennan, “Mere Auxiliaries to the Commonwealth’: Women and the Origins of Liberalism.”

  2. Leviathan, XIII, PP. 101-102; also De Corpore Politico, 1, 1, and De Cive, 1, 3.

  3. Leviathan, XX, p. 168; also De Cive, IX, 3.

  4. De Cive, IX, 3.

  5. Leviathan, XX, PP. 168-169.

  6. Leviathan, p. 172; also De Cive, IX, 10.

  7. A Dialogue between a Philosopher and a Student of the Common Laws of England , p. 159.

  8. On Hobbes’ use of the family as the basic unit of his politics, see Gordon Schochet, “Thomas Hobbes on the Family and the states of Nature,” and Patriarchalism in Political Thought; Richard Allen Chapman, “Leviathan Writ Small: Thomas Hobbes on the Family.”

  9. Two Treaties of Government, II, 52-53, pp. 345-346.

  10. Two Treatises, II, 65, p. 353.

  11. Two Treatises, I, 47, p. 210; II, 82, p. 364.

  12. “Government,” p. 9.

  13. “Government,” P. 28.

  14. “Government,” p. 21.

  15. In her recent book, On Liberty and Liberalism, Gertrude Himmelfarb argues that Mill’s feminist writings are not an application of his more general principles, but rather that the arguments of On Liberty are largely explainable in terms of his preoccupation with the subject of women and their need for liberation. Since my concern is not with On Liberty and the motivations behind it, this is not the place to argue against Himmelfarb’s account of its origins. It seems to me, however, that she is treading a very fine line in saying both that “The essays on women were not … the application of On Liberty to a particular problem,” and also that “on Liberty was the case of women writ large” (p. 181).

  16. The Subjection of Women, pp. 427.

  17. See, for example, Michael St. John Packe, The Life of John Stuart Mill, pp. 90, 294-295; F. A. Hayek, John Stuart Mill and Harriet Taylor, pp. 208, 248; Himmelfarb, On Liberty and Liberalism, pp. 170, 204-205; The Subjection of Women, p. 451.

  18. Letter to John Nichol, August 18, 1869 , The Later Letters, Collected Works, Vol. 17, p. 1634.

  19. The two essays on the subject of marriage and divorce which Mill and Harriet Taylor wrote for each other in 1832 are reprinted in Hayek, John Stuart Mill and Harriet Taylor, and also in Alice Rossi’s edition of their Essays on Sex Equality, where the pamphlet The Enfranchisement of Women, which was probably, though not certainly, written by Harriet Taylor, is also to be found.

  20. Jeremy Bentham, Plan of Parliamentary Reform, pp. 463-464, and Constitutional Code, pp. 107-109. See Miriam Williford, “Benthan on the Rights of Women.”

  21. Autobiography, p. 107.

  22. Autobiography, p. 104.

  23. See Packe, The life of John Stuart Mill, p. 90.

  24. “Periodical Literature ‘ Edinburgh Review,’ “ Westminster Review, Vol. 1, No. 2, April, 1824.

  25. Principles of Political Economy, Collected Works, Vol. 2, p. 209.

  26. See R. K. P. Panhurst, the Saint-Simonians, Mill and Carlyle; pp. 3-4, 108-109.

  27. Autobiography, pp. 167-168; see also letters to Harriet Taylor, February 19, 1849, and January 18, 1855, Later Letters, Collected Works, Vol. 14, pp. 9-10, and 298.

  28. Francis Mineka, the Dissidence of Dissent, p. 296.

  29. The Earlier Letters, Collected Works, Vol. 12, passim, e.g., pp. 160, 229.

  30. Until the 1960s, twentieth-century biography of Mill, such as Ruth Borchard, Hayek and Packe, had tended to accept Mill’s estimate of the great extent of Harriet Taylor’s intellectual influence on him. This is especially true of Packe, who talks as if Taylor all but wrote all of Mill’s major works except the Logic (The Life of John Stuart Mill, p. 317). In more recent years, however, there has been considerable reaction against this view, from Jack Stillinger, who edited the earlier draft of Mill’s Autobiography; H. O. Pappe, in John STUART Mill and the Harriet Taylor Myth; and JOHN m. Robson, in The Improvement of Mankind. None of these writers disputes that Harriet Taylor was a very important part of Mill’s life, and that she certainly provided him with emotional well-being and intellectual companionship without which he my well have been far less productive. What they disagree about with the earlier critics and with Mill himself, is that the principal ideas of his works were hers, not his. Most recently, Himmelfarb argues that Harriet Taylor was immensely influential, particularly during their married life, but in a way which Himmelfarb considers led Millastray from his most worthwhile thought. For a more balanced recent view of Taylor ’s influence, see Virginia Held, “Justice and Harriet Taylor.”

  31. Letter from J. S. M. to H. T., in Hayek, P. 185. For other examples of Mill’s very high praises of her, see, for example, his introduction to The Enfranchisement of Women, his Autobiography, passim, and the inscription he placed on her tombstone, in Hayek, p. 34.

  32. Autobiography, p. 244, note; cf. also letter to Paulina Wright Davis, December 11, 1869 , Later Letters, Collected Works, Vol. 17, p. 1670-1671.

  33. Autobiography, p. 266. I have, however, assumed below that those more radical views expressed in The Enfranchisement of Women, which Mill did not repeat in The Subjection of Women, were Harriet Taylor’s alone.

  34. On Liberty , p. 16; the Subjection of Women, p. 521.

  35. The Subjection of Women, p. 487.

  36. On Liberty , p. 16.

  37. “Bentham,” in Utilitarianism, p. 97.

  38. On Liberty , p. 73.

  39. The famous argument about the quality of pleasures is found at the beginning of Chapter 2 of the essay Utilitarianism, pp. 258-262. Taken simply as it is presented there, without the unspoken premise that Mill took his own highly intellectual nature as his model of human nature no less than Bentham used his, the argument is quite unsatisfactory. Mill certainly fails to convince us that Socrates really knew what it was like to be a happy pig, any more than Mill himself did.

  40. Utilitarianism, p. 265.

  41. Utilitarianism, pp. 289-290.

  42. Principles of Political Economy, Collected Works, Vol. 3, p. 765; see also Vol. 2, p. 373, and Later Letters, Collected Works, Vol. 17, pp. 1535, 1801.

  43. The Subjection of Women, p. 542.

  44. On Liberty , p. 15.

  45. The Subjection of Women, p. 542.

  46. The Subjection of Women, p. 547.

  47. “Early Essay on Marriage and Divorce,” Essays on Sex Equality, p. 72.

  48. On Liberty , p. 87.

  49. The Subjection of WOMEN, P. 525.

  50. The Subjection of Women, p. 536; see also p. 540.

  51. Utilitarianism, p. 320.

  52. Utilitarianism, p. 320.

  53. The Subjection of Women, p. 434.

  54. The Subjection of Women, p. 522.

  55. The Subjection of Women, p. 440.

  56. The Subjection of Women, p. 441.

  57. Letter to Alexander Bain, July 14, 1869 , Later Letters, Collected Works, Vol. 17, p. 1622.

  58. Essays on Sex Equality, p. 73.

  59. In a LETTER TO George Croome Robertson, August 18, 1869 , Mill says “it is not certain that the differences spoken of are not partly at least natural ones.” Later letters, Collected Works, Vol. 17, p. 1635.

  60. The Subjection of Women, p. 450.

  61. The SUBJECTION OF Women, pp. 505-506, 451.

  62. The Subjection of Women, p. 451.

  63. The Subjection of Women, p. 451.

  64. The Subjection of Women, p. 495.

  65.  The Subjection of Women, pp. 518-519.

  66. The Subjection of Women, p. 519.

  67. Westminster Review, Vol. 1, No. 2, April, 1824, p. 526.

  68. Letter to Thomas Carlyle, October 5, 1833 , Earlier Letters, Collected Works, Vol. 12, p. 184.

  69. The Subjection of Women, pp. 452-453.

  70. Earlier Letters, Collected Works, Vol. 13, pp. 590-611, and August Comte, Letters d’August Comte a John Stuart Mill, pp. 175-212.

  71. Letters, p. 175 (my translation).

  72. Letters, p. 199.

  73. He reports having read several volumes of the biologist, Gall, during the correspondence. Comte assumes the superior attitude that the only explanation for the divergent opinions of two such great thinkers on such a fundamental subject is that Mill is going through a passing phase, from which he will soon, no doubt, recover. Letters, p. 184.

  74. Mill adds, for the benefit of those who are impressed by such statistics, that he knows of a man who has weighed many human brains, the heaviest of which was that of a woman. The Subjection of Women, p. 503.

  75. The Subjection of Women, p. 452.

  76. Logic, pp. 451-463.

  77. The Subjection of Women, p. 453.

  78. The Subjection of Women, p. 489.

  79. The Subjection of Women, p. 493.

  80. The Subjection of Women, pp. 536,544.

  81. Letter to T. E. Cliffe Leslie, October 5, 1869 , Later Letters, Collected Works, Vol. 17, p. 1643.

  82. Letter to Cliffe Leslie, p. 1643.

  83. “Speech of John Stuart Mill, M.P., on the Admission of Women to the Electoral Franchise,” p. 12. See also Representative Government, pp. 292-293.

  84. The Subjection of Women, p. 477.

  85. The Subjection of Women, p. 479.

  86. This is clear from the way he argues (The Subjection of Women, p. 483) that the husband should earn the family’s income (since most working class women then as now had no chic whether to work outside the home or not), as well as from the fact that the general preoccupations of his feminist writings are mainly the concerns of middle-class women, rather than issues such as wages, which he was well aware were far lower for women than men (Principles of Political Economy, pp. 394-395).

  87. Letter to Emille de Laveleye, September 9, 1869 , Later Letters, Collected Works, Vol. 17, p. 1638.

  88. The Subjection of Women, p. 479.

  89. The Subjection of Women, p. 484.

  90. Letter to Isabella Beecher Hooker, September 14, 1869 , Later Letters, Collected Works, Vol. 17, p. 1640.

  91. Letters to Princess Marie Stcherbatov and Associates, December 18, 1868 , Later Letters, Collected Works, Vol. 17, p. 1528.

  92. The Subjection of Women, pp. 473-474, 483.

  93. Essays on Sex Equality, pp. 73-77 (emphasis added).

  94. The Subjection of Women, p. 482.

  95. Essays on Sex Equality, p. 105, text and note.

  96. The Subjection of Women, pp. 502, 514-515. He says: “The superintendence of a household … requires incessant vigilance, an eye which no detail escapes, and presents questions for consideration and solution, foreseen and unforeseen, at every hour of the day, from which the person responsible for them can hardly ever shake herself free.”

  97. Latwe Letters Collected Works, Vol. 14, and p. 12.

  98. Essays on Sex Equality, p. 107.