حقيقت،
زن است!
رضا
نجفي
«به سراغ زنان ميروي؟ تازيانه را فراموش
مكن!»1
؛
معروفترين كلام نيچه دربارة زنان، و اصولاً معروفترين كلام او را، اين
گفته ميدانند، گفتهاي كه نه كلامي فلسفي است و به گمان من نه
دربردارندة حقيقتي روانشناختي. اما عميقترين و زيباترين كلامي كه من
دربارة زنان شنيدهام باز از آن نيچه است، آنجا كه در آغاز فراسوي نيك و
بد ميپرسد:«اگر
حقيقت زن باشدچه؟» و
نيز آنجا كه فلاسفه را به عشاق بيدست و پايي تشبيه ميكند كه از زنان
هيچ نميدانند اما عاشقاند.اما از اين كه بگذريم، ميبايد اذعان كنيم كه
آنچه نيچه دربارة زنان ميگويد ربطي به فلسفه ندارد و حتي درستي يا
نادرستي آن از ديدگاه روانشناختي نيز جاي بحث و گفت و گو دارد، گويي خود
نيچه نيز مشمول همان تمثيل خود دربارة فلاسفه است يا به قول برتراندراسل،
سرايندة
چنين گفت زرتشت از
زمرة كساني شمرده ميشود كه خودشان تازيانه را دودستي تقديم زنان ميكنند!
با همة اين احوال كلام نيچه دربارة زنان در برخي موارد چندان هم بيارزش
نيست و شنيدني است.
آنچه در پي ميآيد تمامي
گزين گويههايي است كه نيچه دربارة زنان گفته است.2 ما اين گزين گويهها را از سراسر آثارش
استخراج كرده و يكجا آوردهايم. در آغاز بر آن بودم تا اين گزين گويهها را
با مقالهاي در بارة ديدگاه نيچه دربارة زنان همراه كنم اما دريافتم كه
حجم مطلب بيش از حوصلة خواننده خواهد شد، از اين رو آن مقاله را حوالت به
فرصتي ديگر ميدهم و به بازگفت كلام نيچه بسنده ميكنم؛ با دو توضيح:
نخست آنكه ممكن است بسياري از گزين گويهها با همديگر در تناقض به نظر
آيند. اين از چند روست. يك اينكه نيچه استاد پارادوكس است و ذم شبه مدح و
مدح شبه ذم را بارها به كار ميگيرد به همين علت ميبايد مراقب كنايههاي
او باشيم. ديگر اينكه او با تناقضهاي خود تعمداً برآن است تا نسبي بودن
حقايق را متذكر شود و سرانجام اينكه برخي از تناقضهاي نيچه نيز نه
آگاهانه، بلكه ناخودآگاهانه در انديشه و شخصيت او سرشته
است.
و توضيح دوم اينكه
رسمالخط و اصولاًشيوه سخن گفتن نيچه گاه نامرسوم و غريب است. من در
ترجمه اين غرابت را حفظ كردهام. پس بسياري از نقطه گذاريهاي غير معمول
و نثر و زبان پر پيچ و خم متن نه حاصل لغزشهاي ترجمه بلكه سبك و سياق
كلام نيچه است. reza_najafi1@Yahoo.com
از ارادة معطوف به قدرت (كتاب
سوم)
230/
در
انسان بايد چيزي خشن و زمخت يافت شود: وگرنه آدمي به گونهاي مضحك از
شدت تضادهايش با حقايق ساده، نابود ميشد: براي نمونه با اين حقيقت كه يك
مرد، گاه و بيگاه به زني نياز دارد، همان گونه كه گاه و بيگاه به
غذايي درست و حسابي.
302/
زن
و نابغه كار نميكنند: زن تاكنون بالاترين تجمل بشري بوده است. در تمامي
لحظاتي كه بهترين تواناييهاي وجودمان را بروز ميدهيم، كار نميكنيم. كار
تنها، ابزاري براي اين لحظات است.
از ارادة معطوف به قدرت (كتاب
چهارم)
230/
قانون زناشويي شما را نيز دوست
نميدارم: از انگشتان بدقوارة اين قانون كه به حق مرد اشاره ميكند، حالم
به هم ميخورد. دلم ميخواست اگر از حق در زناشويي سخن ميگوييد، به راستي
آن وجود ميداشت، حقي نادر؛ اما در زناشويي تنها وظيفه يافت ميشود و حقي در
كار نيست.
234/
نفرين باد به اين كه بهترينان بدون
فرزند، واپس نشينند.
235/
مسأله
زناشويي: فراهم آوردن امكانات براي آفريننده؛ زيرا ميان زناشويي و آفريده، ضديتي
هست.
236/
همة آدميان بس توانگر و بينظم و
تربيت، با نفوذ زني كه دوستش ميدارند، منشي اخلاقي مييابند. تازه با تماس
زن است كه بسياري بزرگان در شاهراه خويش قرار ميگيرند: آنان تصوير خود را
در آينهاي درشت نما و ساده ميبينند.
237/
آدمي را توان آن نيست كه دربارة
زنان به اندازة كافي والا بينديشد: اما اين سبب آن نميشود كه دربارة
ايشان به نادرستي انديشه كند.
238/
آدمي بايد در ژرفترين شكل خود دريابد
كه زن چه تسلايي است.
239/
زني كه درمييابد از پرواز همسرش
جلوگيري كرده است، بايد از او جدا شود - چرا دربارة اين پرده از عشق چيزي
نميشنويم؟
241/
تضادها در جفت گيري زن و مرد، به توليد
نفر سومي ميانجامد - سفر آفرينش آثار فرد نابغه!
374/
زناشويي درست به همان پاية كساني
ارزش دارد كه پيمان آن را ميبندند: يعني ارزش ميانگين آن اندك است -
«زناشويي به خودي خود» اساساً هيچ ارزشي ندارد، - همچنان كه ديگر
نهادها.
از بشري بسي بسيار
بشري
377/
زن كامل نسبت به مرد كامل، گونهاي
والاتر است: و چيزي به مراتب نادرتر.
378/
دوستي و زناشويي
/
بهترين
دوست، احتمالاً بهترين همسر را مييابد، زيرا يك زناشويي خوب بر استعداد
دوستي متكي است.
380/
دستاوردي از مادر/
هر كس از طريق مادر تصوير زني را در خود دارد: اين تصوير معين ميسازد كه او
اصلاً بر زنان ارج گذارد يا آنان را خوار شمارد يا در برابر ايشان يكسره
بياعتنا باشد.
384/
يك بيماري
مردانه/
ايمنترين راه در رويارويي با بيماري مردانة خودكم بيني اين است كه زني
هوشمند بدان مرد عشق ورزد.
385/
نوعي رشك
/
مادران به آساني به دوستان پسرانشان، آنگاه كه آنان پيروزيهايي ويژه
كسب كنند، رشك ميورزند. يك مادر معمولاً بيشتر خود را در وجود پسرش دوست
ميدارد تا شخص پسر را.
387/
نيكي مادرانه
/
برخي مادران به فرزنداني نيك بخت و شريف و برخي به فرزنداني تيره بخت
نياز دارند: وگرنه نيكي آنان در مقام مادر پديدار
نميشود.
388/
آههاي گوناگون
/
عدهاي از مردان از اينكه زنشان را از چنگشان ربودهاند آه كشيدهاند، [اما] بيشتر آنان از اينكه هيچ كسي
نميخواست زنشان را از چنگشان ربايد.
389/
ازدواجهاي عاشقانه/
زناشوييهايي كه بر عشق بنيان يافتهاند (يعني به اصطلاح ازدواجهاي
عاشقانه)، پدرشان خطا و مادرشان نياز است.
390/
دوستي زنانه
/
زنان ميتوانند به خوبي با مردي پيوند دوستي ببندند؛ اما براي نگه داشتن
اين دوستي، بيشك اندكي بيزاري فيزيكي ياري بخش
است.
391/
ملال/
بسياري
از انسانها، به ويژه زنان، ملال را احساس نميكنند، چرا كه آنان هرگز به
نظم و قاعده كاركردن را نياموختهاند.
392/
عنصري از عشق/
در هر شكلي از عشق زنانه، چيزي از عشق مادرانه نيز خود را باز
مينماياند.
393/
وحدت مكان و نمايش/
اگر همسران در كنار هم نميزيستند، شمار زناشوييهاي نيك بيشتر
ميبود.
399/
زناشويي در وضعيتي نيك
/
زناشويي كه در آن هر يك [از
همسران] ميخواهد به ياري ديگري به هدفي برسد، خوب دوام ميآورد، براي
نمونه آنگاه كه زن بخواهد به كمك مرد، مشهور و مرد به كمك زن محبوب
شود.
401/
دوست داشتن و دارا
بودن/
زنان بسا هنگام، مردي مهم را چنان دوست دارند كه ميخواهند او را به
تنهايي از آن خود داشته باشند. اگر مانع خود پسندي آنان نشوند، آنان دوستتر
ميدارند كه مرد را از ديگران پنهان نگاه دارند: [اما] زن ميخواهد كه مرد در
نگاه ديگران نيز مهم جلوه كند.
402/
آزموني براي يك زناشويي
خوب/
نيك بختي يك زناشويي به اين ترتيب آزمون خود را پس ميدهد كه تاب يك
«استثناء» را بياورد.
406/
زناشويي به مثابة گفتگويي دراز
مدت/
بايد به هنگام آغاز كردن زندگي زناشويي اين پرسش را پيش كشيد: آيا گمان
داري با اين زن تا كهنسالي به خوبي گفتگو خواهي كرد؟ هرچيز ديگري در
زناشويي، گذراست، اما بيشترين زمان همنشيني به گفتگو تعلق
دارد.
413/
نزديك بينان
عاشقاند/
گاه حتي يك عينك قويتر براي نجات عشاق بسنده است؛ و كسي كه تاب اين
تصوير را داشته باشد كه پيكرهاي را بيست سال پيرتر به ذهن آورد، شايد بسيار
آسودهتر زندگي را سر كنند.
417/
زندگي زناشويي براي بيست سالگي نهادي
لازم و براي سي سالگي نه لازم اما مفيد است: [اما] براي سالهاي پسين
زندگي، بسا كه زيانبار است و پژمردگي جان مرد را فزوني
ميبخشد.
*در
والاترين امور فلسفي نيز همة متاهلان مظنون هستند.
426/
آزاده جاني و زندگي
زناشويي/
آيا آزاده جانان با زنان زندگي خواهند كرد؟ كما بيش گمان ميكنم آنان بسان
پرندگان پيشگوي دوران باستان، همان گونه كه حقيقت انديشان و حقيقت گويان
عصر حاضر ناگزيرند، تنها پرواز ميكنند.
از آدمي با خويشتن
تنها
265/
دربارة آميختگي
احساسيها/
زنان و هنرمندان خود شيفته در رويارويي با دانش، چيزي احساس ميكنند كه
آميزهاي از رشك و احساسات گرايي است.
282/
همدردي زنان /
همدردي زنان كه پرگويانه نيز هست، بيمار رادر هر كوي و برزن انگشت نما
ميسازد.
از دانش شاد
*راه و رسم مرد، اراده، راه
و رسم زن فرمانبري است.
62/
عشق/
عشق حتي بوالهوسي را بر معشوق ميبخشايد.
63/
زن در موسيقي /
چگونه است كه بادهاي گرم و باران زا، حال و هواي موسيقايي و ميل به
آفريدن ملودي را نيز با خود به همراه ميآورند؟ آيا اينها همان بادهايي
نيستند كه كليساها را انباشته ميسازند و زنان را انديشههاي عاشقانه
ميبخشند؟
74/
ناكاميابان/
آن زنان بيچارهاي كه نزد دلدار خويش، ناآرام و هراسيده ميشوند و بسيار
سخن ميگويند. همواره ناكام ميمانند؛ زيرا مطمئنترين روش براي فريب دادن
مردان، ظرافتي پنهاني و خونسردانه است.
221/
رفتار با پروا/
پدران
و پسران در بين خود بسي بيش از مادران و دختران با پروا رفتار
ميكنند.
227/
آماجي نادرست، خدنگي نادرست
/
اين مرد نميتواند برخود چيره باشد، آن زن از اين امر نتيجه ميگيرد كه
چيرگي بر او آسان است و كمند خود را به سوي او ميافكند؛ - زن بيچاره، پس
از اندك زماني بردة او خواهد بود.
*هرگز
سرآن نخواهم داشت كه بگذارم دربارة زن و مرد از حقوق برابر در عشق سخن
گفته آيد.
از فراسوي نيك و
بد
84/
زن ، چندان نفرت ميآموزد كه دلبري را
از ياد ميبرد.
86/
عواطف همانند در زن و مرد، ضرباهنگي
ديگر گونه دارند: از اين رو بدفهمي ميان زن و مرد را پاياني
نيست.
از پرسه گرد و
سايهاش
273/
غير زنانه/
زنان ميگويند «ابله همچون مرد» و مردان ميگويند «ترسو همچون زن». حماقت
نزد زن امري غير زنانه است.
از سپيده دم
276/
چه فراوان! چه غافلگيرانه!
/
چه بسيارند مردان متاهلي كه صبحگاهاني را با اين تجربه آغاز كردهاند كه
همسران جوانشان بس ملال آور شدهاند و
[خود] عكس آن را ميپندارند! ديگر از آن زناني كه جسمشان سر به راه
و روحشان ناتوان است، هيچ سخني نميگويم.
282/
خطر در زيبايي/
اين زن زيبا و باهوش است: آه، اما چه با هوشتر ميتوانست باشد، اگر زيبا
نميبود!
346/
دشمن زنان/
«زن
دشمن ماست» - آن كه در مقام يك مرد، به مردان چنين ميگويد، شهوت لگام
گسيختهاي از درونش سخن ميراند كه نه تنها از خويش كه از افزار ارضاي خود
نيز بيزار است.
359/
پسنديدن /
زناشويي را ميپسندند، نخست از اين رو كه دربارهاش هيچ نميدانند، دوم از
اينرو كه بدان خو گرفتهاند، سوم از اين رو كه گرفتارش شدهاند - يعني در
همه موارد. اما پس از آن ديگر هيچ دليلي براي باوراندن سودمندي زناشويي
ندارند.
360/
تامل و آزموني پيش از
زناشويي/
اگر دوستم ميدارد با گذر زمان
[اين احساس او] مايه آزارم خواهد شد! و اگر دوستم نميدارد، باز هم با
گذر زمان آزار دهنده ميگردد. - در اين باره تفاوت تنها برسر دو گونه از آزار
است - با اين همه باز هم تن به زناشويي ميدهيم.
86/
زنان در پس همة خود پسنديهاي
شخصيشان باز هم خوار شمارياي غير شخصي - نسبت به «زن»
دارند.
102/
كشف عشق متقابل بايد عاشق را به
راستي دربارة ماهيت معشوق، از توهم به در آورد. «چه؟ ماهيت او چنان
فروتنانه است كه حتي تو را نيز دوست ميدارد؟ يا شايد چنان ابله؟ يا - يا
»
113/
«ميخواهي او را فريفتة خود سازي؟» ،
«وانمود كن كه در برابرش دست و پاي خود را گم
كردهاي»
114/
چشمداشت
گزاف از عشق جنسي و آزرم نهفته در اين چشمداشت، از ابتدا هر چشم اندازي را
براي زن برهم ميزند.
115/
آنجا كه پاي عشق يا نفرت در ميان
نباشد، زن ميانمايه بازي ميكند.
123/
به خاطر ازدواج حتي همباليني نيز رو
به تباهي گذاشته است.
127/
دانش ، با شرم و حياي زنان راستين جور
نيست. به اين ميماند كه كسي بخواهد زير پوستشان را - يا بدتر از آن! زير
لباس و جامة زيبندهشان را ديد بزند.
131/
جنس زن و مرد خود را دربارة يك ديگر
فريب ميدهند: بدان معنا كه آنان در اصل حفظ خويشتن خويش را ارج ميگذارند
و بدان عشق ميورزند (يا خوشايندتر بگويم، آرمان خود را -) از اين رو مرد، زن
را آرام ميخواهد - اما زن در اصل ناآرام است، همانند گربه، هر چه هم كه
در ظاهر آرامش را حفظ كند.
139/
زن در كين و در عشق از مرد وحشيتر
است.
144/
آن گاه كه زني گرايشهاي دانشورانه
دارد، در جنسيت او، چيزي خلاف هست. ستروني نيز به گونهاي ذوق مردانه منجر
ميشود؛ توضيح آنكه مرد، با اجازة شما، «حيوان سترون»
است.
145/
در سنجهاي كلي ميان مرد و زن،
ميتوان چنين گفت: زن، اگر غريزة نقش دوم را نميداشت، از نبوغ به زيور
آراستن خويش بي بهره بود.
147/
نكتهاي از داستانهاي كهن فلورانس و
نيز از زندگي : زن
خوب و بد هر دو چوب ميخواهند.
ساچتي داستان هشتاد و ششم.
*زن را با حقيقت چه كار!
مهمترين موضوع براي او، ظاهر و زيبايي است.
*زن،
فاسد ميكند.
*آنچه
زن را احترام برانگيز و هراس آور ميسازد، سرشت اوست.
از شامگاه
بتان
13/
مرد، زن را آفريده - اما از چه؟ از
دندة خداي خود، - از «آرمان» خود...
16/
در ميان زنان /
-
«حقيقت؟ آه، شما حقيقت را نميشناسيد! آيا آن، يورش به همة نازك
دليهايمان
نيست؟» -
20/
زن تمام عيار چنان به ادبيات
ميپردازد كه گويي به گناهي كوچك دست ميزند: او در حال گذر، براي اطمينان
به واپس مينگرد كه آيا كسي او را مييابد يا نه، تا مگر كسي به او توجه
كند...
25/
خشنودي، آدم را حتي از سرماخوردگي نيز
در امان ميدارد. آيا تاكنون زني كه از خوش لباسي خود آگاه بوده، سرما
خورده است؟ - اگر چنين شده باشد، گمان دارم لباس بر تن نداشته
است.
27/
زنان را ژرف ميپندارند - چرا ؟ زيرا
هيچ كس هرگز در آنان ژرفايي نمييابد. زن حتي سطحي نيز
نيست.
28/
اگر زني، فضايل مردانه داشته باشد،
بايد از او گريخت؛ و اگر هيچ فضيلت مردانهاي نداشته باشد، او خود
ميگريزد.
از اشعار
* مرد با خود انديشيد: «زني را برباي كه
قلبت برايش ميتپد!»
اما زن نميربايد، كش
ميرود!
فريبكار
ناخواسته
سخن تو خالي از سر وقت گذراني
پراند
با اين حال زني به دام
افتاد.
سرباخته
زن اكنون صاحب خرد است - چگونه شد كه
آن را يافت؟
مردي در اين روزها به خاطر او عقل خود
را باخت.
سر مرد پيش از اين وقت گذراني، پر مغز
بود:
آيا عقلش را به شيطان باخته بود - نه!
نه! به زن!
چيستان
برايم بگشا چيستاني را كه در اين سخن
نهفته است:
«آن گاه كه مرد در كار كشف است، زن
اختراع ميكند!»
سرخوش
در سپيده دمان، زني آكنده از
آزرم
مرا چنين گفت:
در هوشياري، چنين
سرمستي،
به وقت مستي، چه سرمست خواهي
بود!»
*
مگر شما زن هستيد،
كه ميخواهيد از آنچه دوست
ميداريد،
رنج بريد؟
*
ديدگاني آرام،
كه به ندرت عشق
ميورزند:
اما آن هنگام كه عشق ميورزند، برق از
نگاهشان چنان ميجهد
كه از گودالهاي طلا،
جايي كه اژدهايي كنار دفينة عشق
نگهباني ميدهد...